حضرت محمد(ص) : دوست داشتن وطن ازایمان است

۹۳ مطلب توسط «بهروز صبوری» ثبت شده است

آیین نامه داخلی شورای اسلامی روستا(قسمت اول)

 

 

 ماده 1- اولین جلسه هر دوره شورای اسلامی روستا، که در این آیین نامه شورا نامیده میشود، بعد از قطعی شدن نتایج انتخابات ، در تاریخ نهم اردیبهشت ماه به دعوت بخشدار و با حضور دعوت کننده یا نماینده وی تشکیل می شود و با حضور دوسوم اعضا رسمیت می یابد.

 

ماده2- در اولین جلسه شورا هیئت رئیسه سنی شامل مسن ترین فرد از اعضای حاضر به عنوان رئیس سنی و جوانترین اعضای حاضر به سمت منشی تعیین می شود.

 

ماده3- وظایف هیئت رئیسه سنی اداره اولین جلسه اعم از انجام مراسم تحلیف و اجرای انتخابات هیئت رئیسه دائم شورا می باشد.

تبصره – شورا موظف است یک هفته  قبل از اتمام دوره هیئت رئیسه نسبت به انتخابات هیئت رئیسه جدید اقدام نماید.

 

ماده 4- اعضای شورا در اولین جلسه خود از بین اعضای شورا ، هیئت رئیسه شورا شامل رئیس ، نائب رئیس و حداقل یک منشی را برای مدت دو سال و نماینده شورا برای شرکت در انتخابات شورای اسلامی بخش را انتخاب می نمایند.

ماده 5- رئیس شورا موظف است در صورت قطعیت یافتن خروج عضوی از شورا ، مراتب را به بخشداری ذیربط به طور کتبی گزارش دهد تا بخشدار از عضو علی البدل شورا با احتساب رأی وی برای شرکت در جلسات دعوت نماید.

 تبصره- در صورتی که عضو خارج شده از شورا عضو هیئت رئیسه یا نماینده شورا در شورای بخش باشد، شورا باید در جلسه ای با هماهنگی بخشدار و حضور نماینده وی ، جایگزین او را برای مدت باقیمانده هیئت رئیسه و نماینده شورا در شورای بخش را برای شرکت در انتخابات شورای اسلامی بخش انتخاب نماید.

ماده 6- عضویت در شورا قائم به شخص است و قابل واگذلری به دیگری نیست . هیچ یک از اعضای شورا حق تفویض اختیارات خود به غیر اعم از عضو یا غیر عضو ندارد.

ماده7- وظایف رئیس شورا به شرح زیر است:

1- مسؤولیت امور اداری و مالی

2- اداره جلسات شورا و برقرای نظم در جلسات

3- دعوت از اشخاصی که حضور آنها در جلسات شورا ضرورت داشته باشد

4- دعوت از اعضا و تقسیم کار بین اعضا.

5- ابلاغ و نظارت بر پیگیری مصوبات شورا.

6- معرفی نماینده یا نمایندگان شورا که از بین اعضای شورا انتخاب می شوند به مسؤولان اجرایی، نهادها و سازمانهای دولتی در صورت درخواست آنها و نیز معرفی نماینده شورا برای شرکت در انتخابات شورای اسلامی بخش.

7-  امضای حکم مسؤول و اعضای دبیرخانه و سایر کارکنان شورا براساس تشکیلات تفصیلی شورا.

8- ابلاغ کتبی موارد اعتراض و ایراد اعضا که به صورت روشن به رئیس شورا تقدیم شده است به عنوان تذکر به دهیار.

9- امضای کلیه مکاتبات رسمی شورا.

10 - اعلام روز و ساعت تشکیل جلسه بعد ، قبل از ختم هر جلسه.

ماده 8- نائب رئیس شورا در غیاب رئیس شورا  وظایف او را انجام می دهد و در مقابل شورا مسؤول است. 

ماده9- وظایف اعضای هیئت رئیسه و نحوه انجام مراسم تحلیف به موجب دستورالعملی تعیین می شود که به تصویب شورای عالی استانها می رسد.

ماده10- جلسات شورا با حضور حداقل دو نفر در شوراهای دارای سه عضو و چهار نفر در شوراهای دارای پنج عضو ، رسمیت می یابد و تصمیمات آن با رأی اکثریت مطلق حاضران معتبر خواهد بود.

تبصره – حداقل آرای لازم برای تصویب تصمیمات در جلساتی که با (5)، (4)، (3) و(2) نفر رسمیت می یابند به ترتیب (3)،(3)، (2)و (22) رأی می باشد.

ماده 11- محل تشکیل جلسات شورا، همچنین مکان نگهداری دفاتر ، اسناد و مدارک شورا باید در مکان مشخص و مناسب و با هماهنگی دهیاری تعیین شود.

ماده 12- جلسات شورا به طور مستمر ماهی چهار بار تشکیل می شود و در صورت نیاز ، جلسات فوق العاده شورا با پیشنهاد دهیار ، رئیس شورا یا سه نفر از اعضا در شوراهای دارای پنج عضو و دو نفر از اعضا در شوراهای دارای سه عضو تشکیل خواهد شد.

ماده13- شورا با تأیید شورای بخش می تواند فعالیتهای سالانه و همچنین برنامه های آینده خود را که جنبه عمومی دارد پس از تصویب با وسایل ممکن به اطلاع اهالی روستا برسانند.

ماده 14- شوراهای واقع در حریم شهرها ، موظف به رعایت مقررات مربوط به حریم شهرها هستند.

ماده 15- هر عضو شورا می تواند از مقام خود استعفا دهد. پذیرش استعفا با تصویب شورا امکان پذیر است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

نهر ائردی و نشئه رودبه نقل ازباباصفری درکتاب اردبیل درگذرگاه تاریخ

 

نهر ائردی و نشئه رود

ائردی (ا- ر- د- ی) نام نهر دیگری است که بمناسبت جریانش در اراضی قریه «ائردی» بدان نام خوانده می شود.

این نهر نیز مثل گلمغان از سبلان سرچشمه می گیرد و طول مسیر آن قریب 30 کیلومتر می باشد. امّا برخلاف نهر گلمغان قسمت اعظم این مسیر، یعنی 20 کیلومتر آن در کوهستان واقع است و تقریبا ده کیلومتر در جلگه جریان دارد.

میزان آب آن تقریبا بقدر نهر گلمغان است یعنی در اوایل بهار حدود 120 سنگ، اوایل تابستان 32 و در پائیز قریب 50 سنگ می باشد که بمصرف آبیاری اراضی

دهستانهای « کرد کندی، دیولق، قلعه جوق، عموقین، حمل آباد، دیوله سر ائردی» می رسد.

اردبیل در گذرگاه تاریخ، ج 3، ص: 385-386

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

اوغوزها : اجداد ترکها

 

 
 

 

 

 

اوغوزها که اجداد ترکان آسیای صغیر( ترکیه ) و آذربایجان و عراق و ترکمن ها را تشکیل میدهند مهمترین اقوام ترک هستندو قبل از آنکه اسلام بیاورند در شمال ترکستان زندگی می کردند . بطوری که از منابع چینی و سنگ نوشته های اورخون معلوم می شود، اوغوزها در فاصله قرون 8 ـ 7 میلادی در مناطق جنگلی و کوهستانی "اوتوکن" (در سیبری) زندگی می کردند. در منابع چینی از آنهابه نام "هوگوت" یاد شده است و محمود کاشغری هم در ( کتاب خود به نام ) " دیوان لغات ترک " اوغوز و ترکمن را یکی دانسته است . از نظر ریشه ی لغوی درباره ی اوغوز نظریات مختلفی ابزار شده است: اوغوز بمعنی تیرهایا قبیله ها (اوق + اوز) یا "اوق لار" آمده (در ترکی قدیم "اوز" و "ایز" علامت جمع بوده است)همچنین آوغوز یا آغوز به معنی اولین شیری است که از پستان جانوران گرفته میشود ......"اوغوزها" بعد از تشرف به دین اسلام با تشکیل بزرگترین امپراطوریها مانند امپراطوری سلاجقه و عثمانی نقش مهمی در تاریخ ایفاء نموده اند. نام "اوغوز" ابتدا در یکی از سنگ نوشته های "ینی سئی" به عنوان نام "ایل" ذکر شده است. در سنگ نوشته های اورخون که مربوط به خاقانهای "گوک تورک" در قرن هشتم میلادی است از اوغوزها یاد شده است. در امپراطوری "گوگ تورک"، "اوغوزها"، قسمت مهم جامعه ترک را تشکیل می دادند. در اینزمان "اوغوزها" در سواحل نهر "تولا" (شمال مغولستان کنونی) زندگی می کردند و هم چنین قسمت اعظم لشکریان "ایستمی خان"، خاقان دولت غربی "گوگ تورک" را "اوغوزها" تشکیل می دادند. بنظر می رسد

اوغوزهایی که در قرن دهم میلادی در سواحل رود "سیحون" زندگی می کردند اولاد "اوغوز"های اخیر با شند . از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیه سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم بطرف ایران و آسیای صغیر سرازیرشدند و از طرف مسلمانان به نام "ترکمن" نامیده شدند بطوری که بعد از دو قرن نام "ترک" و "ترکمن" جای "اوغوز" را گرفت . در سال 1035 میلادی قسمتی ازاوغوزها به "خراسان" آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره "خراسان" را از "غزنویان" ( ترک های غزنوی )گرفتند و دولت سلاجقه را تشکیل دادند. در راس آنها برادران "چاغری بیگ" و "طغرل بیگ" فرزندان "سلجوق" از قبیله "قینیق" یکی از 24 قبیله "اوغوزها" بودند. آنها در مدت کوتاهی بعد از فتح ایران به "آسیای صغیر" حمله ور شدند و بعد از فتح "ملازگرد" (1071 میلادی) در اندک مدتی قسمت عمده آسیای صغیر را اشغال کردند و امپراطوری سلجوقی را تشکیل دادند.... در قرن یازدهم، دسته ای دیگر از اوغوزها از شمال "خزر" و "دریای سیاه" به بالکان رفتند و در آنجا مستقر شدند. ترکان کوچ نشین برخلاف قبایل عرب و کرد به شکل "ایل" یعنی: مجموعه ی قبیله ها زندگی می کردند. "اوغوزها" به مجموعه قبایل خود که از یک قوم بودند و سازمان مستقل سیاسی را تشکیل می دادند "ائل" یا "ایل" می گفتند. در میان سایر قبایل ترک به جای "ایل"، "بودون" یا "اولوس" گفته می شد.

ایل "اوغوز" از 24 قبیله یا "بوی " تشکیل می شد که هرکدام مهر یا تمغای مخصوص داشتند. هر شش قبیله دارای یک "اونقون" (توتم) بودند. "اونقون"ها، مرغان شکاری (عقاب و شاهین و باز و امثال آنها) بودند و در نظر ترکان مقدس شمرده می شدند و گوشتشان حرام بود. هر قبیله مهر خود را بر احشام و اسبهای خود می زدند.

هر "قبیله" یا "بوی" به چند "اوبا" یا "طایفه" (اویماق، یوروک) تقسیم می شد رئیس ایل "یابقو" و رئیس قبیله "بیگ" نامیده می شد. عنوان "بیگ" ارثی بود و "یابقو"ها از میان "بیگ"ها انتخاب می شدند. کلمه "ایل" بمرور زمان معنی "کشور" را هم پیدا کرده است ولی در قدیم به سرزمین ایل و قبیله و طایفه "یورد" گفته می شد. "اوغوزها" ارتش و تشکیلات کشوری خود را به دو قسمت یمین و یسار تقسیم می کردند، برخلاف "مغول"ها شاخه یا جناح راست مهمتر از شاخه چپ بوده است. شاخه راست را "بوز اوخ" (تیر خاکستری)، شاخه چپ را "اوچ اوخ" (سه تیر یا سه قبیله )می گفتند. اداره ایل و حکومت در دست "بوز اوخ"ها و علامت آنها کمان بود. علامت "اوچ اوخ" ها تیر بود و به همین مناسبت "طغرل بیگ" وقتی وارد "نیشابور" شد (سال 1038 میلادی) کمانی به بازو و سه تیر به کمر داشت که نشانه فرمانروایی بر دو جناح "اوغوز" بوده است....

در "دیوان لغات الترک" و "جامع التواریخ" و "تاریخ آل سلجوق" اثر "علی یازیچی اوغلو" از قبایل و طوایف اوغوز مفصلاً یاد شده است. .... "ابوالغازی بهادرخان خیوه ای" در(کتابهای) "شجره تراکمه" و "شجره ترک" ضمن شرح حال اوغوزان از 24 قبیله اوغوز نامبرده است از این قرار: 1- قینیق (قبیله سلجوقیان) 2- قاییق 3- بایندر 4- ایوا (یا ییوا) 5- سالغور (یا سالور) 6- افشار7- بیگدلی (زبان بیگ)8- بوگدوز 9- بیات 10- یازقیر 11- اینور (یاایمور) 12- قارابولوک 13- آلکابولوک 14- ایغدیر 15- اورگیر 16- توتیرکا 17- اولایوندلوق 18- توگر 19- بچه نک 20- چووالدیر 21- چپنــی 22- چـاروق 23- یاپرلی 24- قارقین .....(سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی - صفحه ی 113و بعد)

اینانلو ها

اینانلو یا آینالو یا ایناللو یکی از چند قبایل ترک اغوز بود که طی سده یازدهم از آسیای میانه به جانب آذربایجان کوچ نمودند. از آن پس منابع از حضور چندین گروه اینانلو در مناطق ایران وآناطولی سخن گفته اند.(۱) در مورد این مطلب که اینانلوها بعد از ورود به ایران در کدام منطقه ساکن شدند نظریاتی مختلفی وجود دارد.

۱-گروهی از مورخین را نظر بر این است که اینانلوها اول درمغان آذربایجان ساکن شدند سپس شاهان صفوی ؛ افشار وقاجار آنها را به مناطق دیگر از جمله مناطق فارس نشین کوچانیده اند.فورتسکیو ومینورسکی جزو این گروه از مورخان می باشند. "اینانلوها یی که در تهران؛ ساوه وقزوین قشلاق ود خرقان ییلاق می کنند ؛توسط آقا محمد خان قاجار از دشت مغان به این نواحی کوچانیده شده اند."(فورتیسکیو)(۲)

"آنها در مغان زندگی می کردند نادرشاه آنان را برای ایجاد سد دفاعی در برابر کردهای بیلبس به ناحیه خمسه کوچانیدند."(مینورسکی)

۲- گروهی دیگر از مورخین اعتقاد دارند که اینانلوها در بدو ورود به ایران در مناطق فارس نشین اقامت گزیدند. بعدا در دوره شاه عباس تیره های از اینانلوها وارد منطقه مغان شده اند(فسایی)

صاحب فارسنامه ناصری درمورد پیشینه‌ی تاریخی آنان می‌نویسد که اصل این اینانلو از «ترکستان است که در زمان سلاطین مغول بفارس آمده توقف نموده‌اند و در بیشتر اوقات چندین هزار نفر لشگر سواره و پیاده ازاین ایل در رکاب سلاطین خدمت نموده‌اند قشلاق این ایل یعنی جای زمستانة آنها بلوک حفر و داراب و فساست و ییلاق آنها بلوک رامجرد و مرودشت …. و این ایل به‌چندین تیره قسمت شده‌اند مانند:

3- در گزارشهای گروه سوم از مورخین چنین آمده است که یک گروه از اینانلوها همزمان با ینصر پاشا آز آناتولی به مغان آمده اند.این مورخان اعتقاد دارند که ینصر پاشا نامی به همراه اتباع خود از آسیای صغیربه ایران آمدو از شاه عباس اذن اقامت خواست شاه با خرسندی تقاضای ینصر پاشا را اجابت نمود وطوایف تحت تابعیت ائرا شاهسون نامید وبه ینصر پاشا فرمان داد تا برای اتباع خودییلاق قشلاق مناسبی بیابد. ینصر پاشا پس از گشت وگذارهای فراوان مغان وییلاقات کوه سبلان را در ایالت اردبیل انتخاب نمود وبه همراه خود که شامل 3300چادر بودند در آنجا اقامت اختیار کرد . .(راده؛اگرانوویچ و مارکف).

4-همچنین به نظر گروهی دیگردر زمانی که امیر تیمور کوره کن (کوره کن درزبان ترکی یعنی داماد که در فارسی گورکان تلفظ شده است.امیر تیمور کوره کن خود از ترکان ایل "بارلاس" بود )به قصد توسعه امپراطوری خود به آسیای صغیر لشگر کشید ایل "بیگدلی" در نواحی آسیای صغیر و شام (سوریه) سکونت داشت. با تسلط امیر تیمور بر این نواحی به صلاحدید وی بعضی ازایلات "اوغوز" از جمله ایل: "بیگدلی، افشار، قاجار، اینانلو، تکللو، استاجلو" به همراهی امیر تیمور رهسپار موطن پیشین خود یعنی ترکستان شدند (سال 800 قمری) چرا که به سبب روحیه سلحشوری و جانبازی ترکان و مهاجرتهای گوناگون از جمعیت آنان در ترکستان (آسیای میانه) کاسته شده بود . در طی این مسیر به هنگام گذر از ایران، با تقاضای خواجه علی سیاهپوش (840-794 ق) که از اجداد "شاه اسماعیل صفوی" بود و در این هنگام در "اردبیل" به ارشاد و تربیت نفوس مستعدان مشغول بود، امیر تمیور به ایلات: " بیگدلی" و "افشار" و .. اجازه داد که در ایران ساکن شوند وعده ای از این اسرای آزاد شده به اوطان خود برگشته وبقیه نیز در اردبیل و حوالی آن در سلک مریدان شیخ صفوی ماندگار شدند.(تاریخ دشت مغان. میرنبی عزیززاده). بدین ترتیب این گروه از ایلات ترک به ترکان بومی و باستانی ایران که فرزندان ترکهای متمدن سومری و ایلامی و اورارتویی و مادی و لولوببی و ..... بودند , پیوستند.

با مقایسه وتجزیه وتحلیل نظریات 4گروه مورخان فوق عقلی ومنطقی بنظر میرسد که ورود اینانلوها از آناطولی به اردبیل به صورت تدریجی انجام گرفته یک گروه در دوره خواجه علی سیاهپوش به همراه امیر تیمور بصورت اسرا وارد اردبیل شده اند وپس تقاضای خواجه علی سیاهپوش از امیر تیمور از اسارت آزاد و با تغییر مذهب از سنی عثمانی به شیعه غلات ساکن حوالی اردبیل شده اند. وگروه دیگر که خود در عثمانی دارای مذهب شیعه غلات بوده وبه علت آزار واذیت شیعیان توسط عثمانیها به شاه عباس پناه آورده و با اجازه واذن شاه عباس درییلاقات وقشلاقات حوالی اردبیل ساکن شده اند.

در مناطق فارس نشین ؛نواحی خرقان ؛خمسه موطن امروزی اینانلوها می باشد .قشلاق این ایل یعنی جای زمستانه آنها بلوک حفر و داراب و فسا ؛ اطراف گوی داغ و قلعه محمد علی خان نزدیک جاده قدیم تهران و قم و نواحی مجاور ساوجبلاغ و بوئین زهراست و ییلاق آنها در خرقان نزدیک گمیش لو؛ بلوک رامجرد و مرودشت …. و این ایل به‌چندین تیره قسمت شده‌اند مانند:

ابوالوردی، اسلام‌لو، افشار اوشاغی، امیرحاجی، ایران‌شاهی، بلاغی، بیات،

 چهارده‌چریک، چیان، رادبگلو،دهو، دیندارلو، رئیس‌بگلو، زرندقلی، 

سُرکلو، سکّز، قورت، قره‌قره، چغی‌لو، کرائی، گوک‌پر

آگاهیهای بیشتر دراین زمینه حاکی از آنست که پنجهزار خانوار از ایل اینانلو «از سنه 1295 زندگانی چادرنشینی را ترک گفته و به زراعت (پرداخته‌اند) و محل اقامت آنها بیشتر در مشرق و جنوبشرقی ایالت فارس است ….».

در مغان : درتقسیم بندی طوایف زیرگروه اینانلو یا اینکه اینانلو خود زیر گروه کدام طایفه بود به نوشته های مورخین روس وآلمان استناد می کنیم:

اگرانوویچ(ogranovich ) کمیسرسرحدی روسیه درامورشاهسونهای بیله سواردر1870م :

طوایف اصلی مغان وزیرمجموعه های این طوایف رابشرح زیر گزارش می کند:

قوجابیگلو( شامل 2تیره 400چادر) با طوایف فرعی مرادلو (200)ادولو(100) خلیفه لو(400)

بنده علی بیگلو(شامل 3تیره؛800چادر)با سه طایفه فرعی علی بابا بیگلو(200)بیگ باغی لو (100) خلفلو(50)

پولاتلو(شامل3تیره؛600چادر)باطوایف فرعی شیخ لو(250) آبی بیگلو((100) قوزاتلو(400) یورتچی(400)دورسون خوجالو(350)تکله(سه تیره؛600) یکه لو(50)

دمیرچی لو (شامل3تیره؛800چادر) با طوایف فرعی اینانلو(400)حاجی خوجالو(600) عربلو(100)

ساری خان بیگلو(شامل400چادر) با طوایف فرعی اجیرلو

طوایف پیر ایواتلو ؛ کلاش؛ کور عباسلو؛ گیکلو؛ یورتچی؛دورسون خوجالو که گفته می شود از طایفه اینانلو منشعب شده اند (ریچاردتاپر63-62) در اواخر قرن نوزدهم در زمره طوایف مستقل ایل شاهسون در آمدند.

در دوره صفویان اینانلوها ازنیروهای عمده ناحیه مغان بوده و بخش بزرگی از این ایل ازجمله گروههای تشکیل دهنده اتحادیه قیزیلباش های شاملو بودند.

ییلاقات وکوه اینانلو در حور

ییلاقات اینانلو در دامنه کوهستان سرسبز اینانلو ی حور با مختصات جغرافیایی 38°12'39"N 48°40'21"E : گسترده شده است. اینانلو مرتفعترین ییلاق دهستان بوده از سمت مشرق مشرف به خلج لر یوردی ؛ اسکندر یوردی هاچا قیه و.... جنگلهای تالش ازسمت شمال مشرف به بند آغزی ؛چیر ؛بیچنک و.... ازسمت جنوب متصل به ییلاقات قیزیل قیه واز سمت مغرب مشرف به دهستان حور می باشد . وجود چشمه های با آب گوارا وزلال و چمنزارهای جنت سا با انواع گونه های گیاهی هر بیننده ای را جذب می نماید. این منطقه در دوران قاراقویونلوها و آق قویونلوها منطقه ییلاقی وگوکپر (پیره ناخیرچی امروزی) محل اسکان اینانلوها بوده است . در اینکه نام یکی از دو تیره اصلی اینانلوهای شاهسون گوکپر بوده هیچ شکی وشبه ایی نیست .امروزه نیز در خمسه فارس گوکپر نام یکی از تیره های اینانلو می باشد . وجود ییلاقاتی با نام اینانلو و در نزدیکی آن وجود آبادی بنام گوکپر (نام یکی از دو تیره اینانلو) چه معنا ومفهومی می تواند داشته باشد. از آن گذشته رسم ایل اینانلو نیز بر همین منوال بوده که محل سکونت خود را به نام ایل خود؛" اینانلو" نامگذاری می کرده اند نمونه بارز آن در 15 کیلومتری اردبیل به تبریز روبروی سه راهی سرعین؛ نام روستای محل اسکان اینانلوهای امروزی همان اینانلو می باشد. کوچروان ترک و بعدها شاهسون علاوه بر ییلاقات اینانلو در سایر ییلاقهای تالش وباغرو تملک وتصرفاتی داشتند. قبل از اینانلوها جلایریان در منطقه جلایر ؛ همزمان با اینانلوها ؛خلج ها در خلجلر یوردی وقارا قویونلوها در اسکندر یوردی و ..... ساکن بوده اند و تا دوران معاصر نیز برخی شاهسونهای مغان بر ییلاقات قسمت غربی اینانلو تصرف وتملک داشتند.

پیره ناخیرچی یا گوکپر؟

در اوایل پیروزی انقلاب ایران در سال 1357 که کاوش بی رویه وآزادانه آثار باستانی منطقه توسط یغماگران بصورت شبانه روزی انجام می گرفت و علاوه بر اهالی منطقه از گوشه وکنار ایران چپاولگران ناآگاه آثار ملی مثل قوم مغول جهت حفر و به غارت بردن آثار زیر خاکی روانه منطقه حور می شدند.

از زبان یکی از نسخه خوانان آن زمان شنیدم که اسم پیره ناخیرچی در کتب خطی وقدیمی گوکپر است. از سال 57 تا سال 88 در سطور کتب چاپی وخطی واینترنت دنبال این کلمه می گشتم . که خوشبختانه گمشده خود را در کتاب ریچارد تاپر یافتم. .

گوکپر نام یکی از دو تیره اصلی اینانلوهای شاهسون بوده است. یکی از سران برجسته تیره گوکپر اینانلوی شاهسون مدعی شده که اجداد وی در زمان شاه عباس اول به مغان کوچیده ودر زمره شاهسونها درآمدند . اما وی اشاره به این مطلب نمی کند اجداد او از کدام ناحیه کوچیده ودر مغان ساکن شدند.(فارسنامه ناصری 1313)

[غلامحسین‌خان شاهسون سرتیپ توپخانه مبارکه ولدالصدق حسین‌خان شهاب‌الملک می‌گفت که در زمان شاه عباس که بعضی از ایلات شاهیسون شدند اجداد من با طایفة خود ازایل کوگ‌پر برخواسته (برخاسته!) شاهیسون شدند یعنی شاه‌دوست]؛

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

آقای منصور آزادی دولق در لیست نامزدهای انتخاباتی مجلس(1394)


دبیر ستاد انتخابات استان اردبیل اسامی 118 نامزد انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی را اعلام کرد.

به گزارش کمیته اطلاع رسانی ستاد انتخابات استان، ماریا موسوی روز پنجشنبه اسامی نامزدهای نمایندگی مجلس از پنج حوزه انتخابیه استان اردبیل را به شرح ذیل برشمرد:

حوزه انتخابیه اردبیل، نمین، نیر و سرعین :

 

 1-منصور آزادی دولق 2- کامران اژدری 3- میثم اسحقی خانگاه 4- هوشنگ اسمعیل زاده خیلیل آباد 5- مصطفی افضلی فرد 6- بابک اقبال 7- حسام اکبرزاده 8- رستم اکرامی 9- حمیدرضا امانی 10- فاطمه امیری رز 11- صدیف بدری 12- احد بیوته 13- ولی پرویزی پیله رود 14- فرهاد توحیدی احدبیگلو 15- اکبر نیکزاد 16- زهرا نیک طبع 17- ایرج وثوقی نیری 18- مهدی یسری 19- غلامرضا یعقوبی 20- یحیی عیوض صحرا 21- لطفعلی عیوضی 22- قاسم فتحی کرم شاهلو 23- علیرضا فروغیان 24- محمد فیضی زنگیر 25- همت قلیزاده جید 26- رضا کریمی 27- حمید گلی زاده 28- علی محب الماس 29- فخرالدین محمدی 30- فرزاد ملکی نژاد 31- سید کاظم موسوی 32- اقلیمه نصیری سقزلو 33- علیرضا نگهدار 34- سیامک جدی رحیم بیگلو 35- شهریار حبیب زاده کرجان 36- مرجان حسین زاده نمدی 37- منصور حقیقت پور 38- عبدالرحمان حیدرزاده 39- لطیف خواجوی 40- فرهاد رحیمی سکاک 41- همایون آقا رضایی اشترنیان بروجرد 42- بهاالدین رنجبر سارخانلو 43- محمدرضا رهبر 44- علی ساجدی 45- محمدرضا سرداری سیار 46- فهمیه سلطانی کیا 47-  ابراهیم صفری انزابی 48- زهرا عبدی پیرالقر 49- موسی عیسی زاده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

به بهانه روزشهدا

 

 
شهادت لاله ها را چیدنی کرد/
به چشم دل خدا را دیدنی کرد/
ببوس ای خواهرم قبر برادر/
شهادت سنگ را بوسیدنی کرد
 بهروزصبوری شهید کجا؟  بهروزصبوری حقیرکجا؟ 
کاش بجای تشابه اسمی درراه وروش نیز باتو تشابه داشته باشم ورسم عاشقی یادم دهند.
دریافت

 

مادری که پس از 31سال به آرزویش رسید
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

دیدار رییس بنیادشهید با خانواده شهدای امربه معروف سرخوش احدی دولق و...

 

 
امر به معروف و نهی از منکر مهمترین هدف و پیام نهضت حسینی بود و احیای این فریضه ارزش های قیام عاشور را زنده نگه می دارد.
 
امر به معروف مهترین پیام قیام عاشورا بود
 
به گزارش ایثار تهران، غفوری رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه 16و 19 طی دیدارهای جداگانه با خانواده شهدای امر به معروف این منطقه شهیدان سرخوش احدی دولق و قدرت الله محمدی، دیدار کرد.

 غفوری با حضور در منزل شهید احدی، با تسلیت ایام شهادت و سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع) گفت: امر به معروف و نهی از منکر  مهمترین هدف و  پیام نهضت حسینی  بود و احیای این فریضه ارزش های قیام عاشور را زنده نگه می دارد.
وی با تقدیر از خانواده معظم شهدا و صبر و ایثارگری آنان افزود: صبر بر مصائب یکی از خصوصیات مومنین است و  صبر  و تحمل حضرت زینب(س) نقش به سزایی در ماندگاری  و جاودانه شدن قیام عاشور  داشت.
رییس بنیاد شهید منطقه 16و19 در دیدار با  خانواده شهید قدرت الله محمدی ضمن تقدیر از آنان،  بر ضرورت توجه به فریضه امر به معروف و نهی از منکر تاکید کرد. وی  خون شهدای امر به معروف و  نهی از منکر را تداوم  بخش حرکت عظیم  امام حسین(ع) دانست و اظهار داشت: خوشا به حال این شهدا که  جان خود  را در راه تحقق و اعتلای این واجب الهی تقدیم اسلام کردند.

شهید سرخوش(ناصر) احدی دولق(شهیدامربه معروف) در سال ۱۳۱۵ متولد شد. با اوج گیری انقلاب در صف سربازان روح الله قرار گرفت. سرخوش احدی با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و بیشتر وقت خود را   با خدمت در عرصه‌های دفاع مقدس و یاری بسیجیان  می گذراند. تا این‌ که در تاریخ ۵ آبان ماه ۱۳۷۸ توسط چند تن از افراد اراذل و اوباش در محله امامزاده حسن هنگام اجرای سنت حسینی و احیای امر‌ به ‌معروف به شهادت رسید. پیکر پاک او را در قطعه 50  بهشت زهرای تهران به خاک سپردند. 
شهید قدرت الله محمدی در چهارم اسفند سال 1329 به دنیا آمد و در مهرماه سال 1375 در محله ابوذر تهران و  حین انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به دلیل شدت جراحات و ضربه مغزی در بیمارستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد و  در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

هشدار برای جلوگیری از یک فاجعه

 

اطاله دادرسی یک پرونده مهم فاجعه خواهد آفرید/راه صعب العبور بند زنگنه و بی توجهی جهاد کشاورزی اردبیل

 

 

با اختلافات بوجود آمده بین اهالی روستاهای سردآبه و سرعین بر سر سهم آب، در صورت اطاله دادرسی پرونده در دادگاه فاجعه بوجود خواهد آمد.

به گزارش پایگاه خبری آذرسلام، از سمت سرعین و روستاهای بالادست یعنی؛ درآباد و اروانق و غیره .. رودخانه آب به سمت روستاهای پایین دست سردابه یعنی روستاهای دیولق،  قلعه جوق و غیره سرازیر است.

اهالی روستاهای سرعین با این استدلال که آب از این نقطه سرازیر بوده با ایجاد حق بیشتر برای خود اقدام به تعمیق بند و یا نهر زنگنه (محل تجمع اب) کرده اند که این نیز به نوبه خود موجب کم شدن میزان آب پایین دست ها یعنی روستاهای سردآبه شده و نارضایتی اهالی را دامن زده است.

 

 

در اردیبهشت ماه سال 93 اهالی روستای سردابه با حضور در بند یا همان نهر زنگنه قصد تخریب را داشتند که بین کشاورزان این دو روستا درگیری بوجود آمد و منجر به کشته شدن یک نفر از اهالی قلعه جوق توسط اروانقی ها با اسحله شکاری شد.

بدنبال این قضیه شورای تامین استان تصمیم گرفت مقدار 77 و نیم درصد از سهم آب سرازیری را به روستاهای بالادست و 22 ونیم درصد را به اهالی روستای پایین دست سردابه تعلق گیرد که این کار توسط کارشناسان اب و جهاد کشاورزی و با دستگاه سنجش آب محقق شد و مصوب گردید که نیروی انتظامی تا پایان فصل آبیاری در این مکان مستقر و از ایجاد درگیری بین آن مانع شود.

اما خیراً ساکنین و کشاورزان روستاهای بالادست سرعین با آوردن دستگاه بیل مکانیک به محل تقسیم آب قصد تخریب بند زنگنه را داشته اند که مغایر با تصمصمات شورای تامین بوده و در اعتراض به ممانعت نیروی انتظامی در مقابل فرمانداری و استانداری تحصن کرده بودند.

در حال حاضر نیروی انتظامی با استقرار تمام وقت دراین مکان در حال انجام وظیفه بوده و اهالی روستاهای هر دو طرف که شکایت خود را به محاکم قضایی داده اند در انتظار اعلام نتیجه نهایی و قطعی هستند تا تکلیف هر دو طرف مشخص شود.

اما انچه جای نگرانی شدید دارد اینکه با توجه به سابقه درگیری با سلاح سرد و قتل، و میز فصل کشاورزی هر لحظه ممکن است بین اهالی روستاها درگیری بوجود آید. در صورت وقوع مجدد درگیری احتال فاجعه وجود دارد علاوه بر اینکه نهر زنگنه در یک نقطه بسیار صعب العبور و سخت قرار گرفته که در صورت وقوع حادثه حضور بموقع ممکن نخواهد بود.
بنابراین در صوت اطاله دادرسی این پرونده مهم درگیری بروز فاجعه متصور بوده و علاوه بر آن تاکنون جهاد کشاورزی نتوانسته است راه روستایی برای آن احداث و ایجاد کند و در اینصورت حضور عوامل دولتی و انتظامی نیز با مشکل و تاخیر خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

تجمع کشاورزان اردبیل مقابل استانداری

 

 
 

تجمع کشاورزان اردبیل مقابل استانداری

اهالی و کشاورزان 5 روستای اردبیل در اعتراض به حق آبه خود صبح امروز در مقابل استانداری اردبیل تجمع کردند.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از آذرسلام، صبح امروز نزدیک به صد نفر از ساکنین روستاهای درآبادسرعین، اروانق سردابه، دربند زنگنه، دیولق، قلعه جوق نسبت به حق آبه خود در مقابل استانداری اردبیل تجمع اعتراضی برگزار کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

بارقه‌های امید به زندگی در روستای باستانی « دیولق»

 

 
 
بارقه‌های امید به زندگی در روستای باستانی « دیولق»
روستای باستانی دیولق (دولق) در 15 کیلومتری شهر اردبیل در دامنه‌های زیبای سبلان واقع شده است...
1394/12/03


این روستا در بالای تپه ای باستانی قرار گرفته که نمونه‌هایی از گورهای دوره اشکانیان و ساسانی در اطراف آن کشف شده و احتیاج به کاوش باستانشناسی گسترده ای دارد.
به گفته اهالی تاکنون بر اثر حفاری‌های اتفاقی وگاه و بی‌گاه توسط سودجویان آثار تاریخی از جمله انواع سفال ، سلاح و ابزار جنگی در منطقه کشف شده و بنا به اعلام کارشناسان میراث فرهنگی قدمت برخی ظروف سنگی سیاه و مرمری و فلزی مسی و مفرغ یافت شده از گورهای باستانی منطقه به دوره اشکانی برمی گردد.
بر اساس آخرین سرشماری انجام شده ، روستای دولق 1200 نفر جمعیت در قالب 288 خانوار دارد. تعداد شهدای این روستا قابل توجه است و اهالی 17 شهید والا مقام تقدیم انقلاب اسلامی و کشور کرده اند.
 
 

نبود امکان ارتباط با تلفن همراه
راه منتهی به روستا آسفالته است و به گفته «علی نیایی» دهیار دیولق، این روستا دارای امکانات زیربنایی آب، برق، گاز و تلفن ثابت است و تاکنون حدود 35 درصد از طرح هادی مصوب به اجرا درآمده است. با این حال اهالی از آنتن دهی نامناسب تلفن همراه در این روستا ومناطق اطراف گلایه و از مسئولان مخابرات استان انتظار دارند این مشکل حل شود.

رنگ و بوی فضای سنتی در روستا
اگر چه هنوز بافت قدیمی روستا تا حدودی حفظ شده است، اما تعداد خانه‌های مقاوم سازی شده و نوساز هم کم نیستند.
از دیگر نکات جالب توجه در این روستا که هر مسافری را به تحسین وادار می‌کند، حفظ پوشش سنتی توسط زنان روستا است. به گونه ای که با وجود نزدیکی روستا به مرکز استان، اکثریت دختران و زنان روستا پوشش سنتی خود را حفظ کرده اند. پوششی که علاوه بر داشتن حجاب کامل، از شادابی، زیبایی و تنوع رنگ زیادی برخوردار است.
در عین حال اغلب زنان روستا علاوه بر کارهای منزل ، عموما در زراعت و دامداری نیز به مردان خانه کمک می‌کنند و هنوز هم پخت نان سنتی و تنوری در برخی خانه‌ها رواج دارد.شغل اکثر اهالی روستا دیولق کشاورزی است و جوانان به ندرت تمایلی به ترک زادگاه خود دارند.

مشکل جاده ارتباطی روستا
اهالی روستا از مسئولان مربوطه انتظار مرمت راه‌های بین مزارع را دارند و می‌گویند  که نامناسب بودن راه‌های بین مزارع مشکلات زیادی برای کشاورزان به وجود آورده است. اهالی همچنین خواهان بهسازی کانالی به طول 8 کیلومتر هستند که برای انتقال و تقسیم آب کشاورزی روستاهای منطقه احداث شده است و در حال حاضر به علت فرسودگی بخشی از آب‌های جاری در آن به هدر می‌رود.
«بیرامی» دیگر عضو شورای روستا  گفت که راه‌های روستایی ما واقعا خراب است و در زمستان این وضعیت مشکل چند برابری برای اهالی پیش می‌آورد.

محدودیت حریم روستا
«عادل پاسبان»، کشاورز 50 ساله اهل روستای دیولق کمبود زمین در محدوده روستا برای ساخت و ساز را از دیگر مشکلات اهالی عنوان کرد و گفت: اکثر جوانان روستا پس از ازدواج دوست ندارند از روستا مهاجرت کنند اما محدوده حریم روستا کوچک است و اجازه ساخت و ساز در زمین‌های همجوار روستا داده نمی‌شود . البته این در حالی است که آپارتمان نشینی و ساخت طبقات برای اهالی مطلوب نیست و مردم دوست دارند همچنان در محیط خانه‌های ویلایی زندگی کنند.
وی از مسئولان خواست که با انجام مطالعات لازم و افزایش حریم روستا، مشکل کمبود زمین برای ساخت و ساز را حل کنند.

شاعر مدرسه نرفته روستا با 2 جلد کتاب
در روستای دیولق کشاورزی شاعر پیشه زندگی می‌کند که تا کنون 2 مجموعه شعر ترکی از وی منتشر شده است. «علی اقبالی» نویسنده و شاعر میانسال این 2 کتاب تاکنون به مدرسه نرفته و به گفته خودش خواندن و نوشتن را به کمک دیگر اهالی باسواد روستا یاد گرفته است.
وی با بیان این‌که از کودکی به شنیدن بایاتی‌ها و اشعار ترکی علاقه زیادی داشته است افزود: بنده با الهام از اشعار ترکی شهریار، شاعر نامی ایران مجموعه ای از سروده هایم را در اولین کتاب خود با عنوان « ساوالانین ساری بولاغی» (چشمه زرد سبلان) در سال 89 منتشر کردم و پارسال نیز دومین مجموعه شعر ترکی ام با عنوان «قارانقوشلار» به چاپ رسیده است.

فعالیت جوانان در روستا
و اما جوانان تحصیلکرده روستا هم فعالیت‌ها وطرح‌های خوبی را آغاز کرده اند. به عنوان مثال یک مجموعه بزرگ کشت گلخانه ای به صورت تعاونی با همکاری 5 نفر از فارغ‌التحصیلان رشته کشاورزی در جوار روستا دایر شده است.
«حسن پورعلی»، فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد کشاورزی و از اهالی روستا که مدیریت این مجموعه گلخانه ای را بر‌عهده دارد گفت: ما در این مجموعه گیاهان دارویی و زینتی و به ویژه گیاه آلوورا را پرورش می‌دهیم که علاوه بر صنایع غذایی ، کاربرد زیادی در صنایع آرایشی و بهداشتی دارد و توانسته ایم علاوه بر 5 عضو تعاونی ، برای 10 نفر از جوانان روستا نیز اشتغالزایی کنیم.
وی با بیان این‌که مهندسان کشاورزی باید در متن جامعه کشاورزی زندگی کنند گفت: تمامی شرکای من هم مهندس کشاورزی و اهل همین روستا هستند و از دیگر جوانان و هم رشته ای‌های خود دعوت می‌کنم به جای بیکاری و پرداختن به شغل‌های کاذب به کار تولیدی ولو در قالب طرح‌های کوچک بپردازند و در حال حاضر که سپاه پاسداران در قالب تسهیلات اقتصاد مقاومتی حمایت خوبی از این نوع فعالیت‌ها انجام می‌دهد از فرصت ایجاد شده به نحو مطلوب استفاده کنند.
یاشار پورمجید اردبیل- خبرنگار همشهری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

ساوالان

 

 

ذکریا بن محمد محمود القزوینی:« زرتشت پیامبر از شهر شنیزه به کوه سبلان رفته ، مدتی در آنجا گوشه گیری پیشه کرده و در برگشتن کتابی با خود آورد ، آویستا نام و آویستا را که به زبان عجمی نوشته اند ، بدون تفسیر و تشریح فهمیدنش بسیار سخت است.»

ویلیامز جکسن :«سبلان همان کوهی است که به گمان من آن را باید با کوه دو مصاحب مقدس مذکور در اوستا که در آنجا زرتشت با اورمزد راز و نیاز می کرده است یکی دانست»

داوود ابراهیم پور:« آتور پاتکان یا ماد کوچک هماره در تاریخ دینی مزد یسنا جنبه تقدس داشته ... کوه سوالان یا سبلان ... به جای طور سیناست.»

وجه تسمیه سبلان : سبلان ، سیلان ، سو الان ، سپلان و در لهجه محلی ساوالان نامهایی است که به توده آتشفشانی تقریباً واقع در مرکز استان اتلاق می شود و بعضی «سبلان» را مخفف «سه گولان » بر اساس عقیده ای مبنی بر زندگی سه هیولای خزنده در منطقه

می دانند و بعضی دیگر به خاطر رگبارهای تند و سیلهای شدید در منطقه آن را «سیلان» می خوانند و ترک زبانان آن را ساوالان مشتق از دو کلمه ساو به معنی صدا و آلان به معنی گیرنده می نامند. این مردمان آن را با نام سوآلان به خاطر یخچالهای دائمی و قله همیشه برف گیرش می شناسند.

کوهها ، دره ها و غار ها 

کوها: ناهمواریها و پستی بلندیهای منطقه حاصل تحولات سطح زمین در دوران سوم و بعد از آن فعالیتهای آتش فشانی در منطقه است که حاصل آن اختلاف ارتفاعی از 40 تا 4844 متر می باشد و بلندترین نقطه آن در توده سبلان به نام سلطان سبلان مشهور است که در مختصات 46,50 تا 48,15 طول شرقی و 37,55 تا 38,30 عرض شمالی قرار دارد.

1- سلطان ساوالان ( سبلان سلطان ) ارتفاع پیشینه ای در حدود 4844 متر دارد و دریاچه ای در قله آن در ارتفاع 4811 متر واقع است این قله از دو جهت شرقی و غربی هر کدام دو ورودی دارد و سه یخچال مهم شمال شرقی ، شمالی و شمال غربی آن همه ایام سال پوشیده از برف است.

2- هرم یا سبلان کوچک: ارتفاع پیشینه آن 4587 متر از سطح دریا می باشد سه قله هرمی شکل دارد که از بن به همه پیوسته اند موقعیت تقریبی ان در جنوب غربی سلطان ساوالان است و دارای تیغه های صعب العبور ، یخچالها و برف چالهای گسترده است.

3- کسری: این کوه در غرب هرم داغ واقع بوده و ارتفاع پیشینه آن 4577 متر است که عمده ترین یخچالهای سبلان در آن واقع است.

تعداد زیادی کوه و قله های مرتفع نیز در منطقه واقع اند که تعدادی از آنها عبارتند از:جنوار داغی با ارتفاع 3950 ، قغ دورماز 3800 ، دلی الی 3850 ، بابا مقصود 3750 ، بزداغ (حاجی زال) 3794 ، آیقار 3460 ، قزل داغ3622 ، قزل بره3826 ، هزار میخ 3512 ، یارپاخ 4382 ،

دره ها : شیار ها و دره های متعددی در منطقه سبلان وجود دارند که هر یک به واسطه کوههای بلندی که آنها را احاطه کرده اند و یخچالهایی دائمی و فصلی دارند دارای جریانهای آبی سطحی قابل توجهی هستند که این امر به عنای گیاهی و جانوری آنها کمک زیادی کرده است از مهمترین دره های منطقه سبلان می توان به شیروان دره سی ، صندوق لو دره سی ، دره آلوارس یا قزل گولر و ... اشاره کرد که دره شیروان درسی مهمترین دره منطقه محسوب می شود.

غار ها: غارهای منطقه به دو شکل طبیعی و دست کنه می باشند که متأسفانه در محدوده سبلان غار طبیعی چندان مهمی وجود ندارد ولی از غارهای دست کنه می توان به غار داشکسن در روستای داش کسن ، 31 کیلومتری مشکین شهر و غار بنه لر در 26 کیلو متری شرق مشکین شهر و دامنه شمالی سبلان اشاره کرد.

آب در منطقه

منطقه سبلان به واسطه وضعیت اقلیمی و تنوع توپوگرافیک که باعث ایجاد کوههای عظیم با یخچالها و برف چالهای دائمی شده است از سیستم های آبی سطحی و همچنین زیر زمینی منحصر به فردی برخوردار است. که در اشکال رودها ، چشمه ها ، آبشار ها و دریاچه ها تعریف می شوند.

آبهای جاری (رودخانه ها ): برای آبهای جاری منطقه دو حوضه آبریز قابل تعریف است یکی از حوزه آبخیز دریاچه راومیه و دیگری دریای خزر ، که هر کدام به وسیله یک رودخانه مهم آب رودهای جاری منطقه را جمع و به دریاچه ارومیه و دریای خزر می ریزند ، مهمترین رود حوضه آب خیز دریای خزر رودخانه قره سو می باشد که آب رودخانه هایی مثل بالیقلوچای ، آغلاغان ، جوراب چای ، اردی چای ، انار چای، شیروان دره چای ، خیو چای ، اهر چای و غیره را جمع کرده وبه دریای خزر تخلیه می کند. حوزه آب خیز دریاچه ارومیه نیز به وسیله رودخانه آجی چای (تلخه رود) آبهای جاری سطح منطقه رامثل بیوک چای ، رازلیق چای ، رود تاجیار به طرف دریاچه ارومیه هدایت می کند.

چشمه ها: از خروج آب از سیستم های آب زیرزمینی چشمه ها بوجود می آید که با توجه به خصوصیات منطقه چشمه های فراوانی را می توان در منطقه یافت که به دو شکل چشمه های معمولی و معدنی وجود دارند از چشمه های معمولی به قبله بولاغی ، شاه بولاغی ، حاج عسکر بولاغی ، گورگور، اطلا بولاغ ، حاج زال بولاغی ، قانلی بولاغ اشاره کرد و از چشمه های معدنی می توان به گاو میش گلی ، ساری سو ، بش باجیلار ، گوزسویی ، گل علی ، ویلادره ، سردآبه ، یدی بولوک ، قینرجه ، قونورسویی ، شابیل و موئیل اشاره نمود.

آبشارها: در مسیر حرکت رودخانه ها گاه آب به نقاطی می رسد که دارای شیب تند وگاه پرتگاههایی با زاویه قائمه هستند وآب از آنها به طرف پایین با سرعت سرازیر می شود که به این نقاط آبشار می گویند که نمونه های زیبایی از آنها با نامهای گورگور ، سردابه و شاه بلاغی در منطقه وجود دارند.

دریاچه ها : دریاچه ها یا گوللر درزبان محلی به دو شکل در منطقه وجود دارند طبیعی وانسان ساز که عموما مهمترین آنها طبیعی می باشند و آت گولی ، طاووس گولی ، قره گول ، قزیل گول ، دیبسیز گول ، قوملی گول نمونه هایی از دریاچه های منطقه اند که گونه هایی از پرندگان مهاجر در آنها دیده می شود.

حیات در منطقه

حیات در منطقه به دو شکل حیات جانوری و حیات گیاهی قابل معرفی است منطقه سبلان با برخورداری از سیستم های آبی غنی واقلیم وساختار مناسب خاک دارای پوشش گیاهی غنی ومتنوع ای می باشد که این امر در کنار پناهگاه های مناسب وغیر قابل دست رسی موجب بوجود آمدن جانوران متنوع ای در منطقه شده است.

حیات گیاهی : پوشش گیاهی منطقه دردو تیپ ایرانی تورانی و اروپاسیبری (آلپی) مورد بررسی قرار گرفته است که در گروههای چون درختان ، درختچه ها ، بوته ای ، علفی ها ، گندمیان ، شبه گندمیان طبقه بندی می شوند همچنین دو گونه ازاین گروهها در ایران ویک گونه دیگر در جهان منحصر به منطقه سبلان است.

حیات جانوری : در محدوده سبلان گونه هایی ازرده های مختلف جانوری مثل پستانداران ، پرندگان ، خزندگان ، دوزیستان وماهیان یافت می شود که پستانداران 24گونه در 6راسته ، پرندگان 62گونه ، خزندگان 13گونه ، دوزیستان 3گونه از دو خانواده و ماهیان 9گونه از 3خانواده شناسای شده است.

جوامع انسانی

اجتماعات انسانی در منطقه سبلان رابه دو گروه می توان تقسیم کرد یکی اجتماعات کوچ نشین مثل عشایر ائلسون (شاهسون) واجتماعات یکجا نشین مثل آبادیها روستاها وبخش ها وشهرها که در سالهای اخیر بسیاری از عشایر کوچ نشین منطقه نیز براساس سیاستگذاری های کشوری یکجا نشین و یا به اصطلاح (تخته قاپو)شده اند.

اکوتوریسم

جاذبه های توریستی منطقه به دو گروه عمده جاذبه های طبیعی و جاذبه های تاریخی تقسیم می شود . وجود ارتفاعات ، آب و هوای معتدل ، آبهای معدنی ، تنوع گونه های جانوری ، پوشش گیاهی غنی ودریاچه های بزرگ وکوچک و موهباتی از این دست شاخصهای طبیعی منطقه محصوب می شود و جاذبه های تاریخی ، که اکثرا در آبادیها و شهرهای دامنه سبلان (همچون بقعه شیخ صفی در اردبیل) پراکنده اند اما تعدادی از آنها در خارج از محدوده شهرها واقع که عبارتند از قلعه دیو ، قلعه قهقهه و قلعه ارشق.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

قصه دیو و سلیمان

 

 
    دکتر الهی قمشه ای می گوید:
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / ١٣) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.

روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز

ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟
حافظ

اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو
و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی
و به زبان مولانا :
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست
و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است . و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید .
و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی ما همه فانی و او پا برجاست.. عشق را می گویم.. بی گمان عشق خداست..
در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید(به نقل ازسایت میگنا)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

کاشت درخت در روزبزرگداشت شهداء

 

       

         امروز22اسفندماه1392بمناسبت روزشهداوبه یادشهدای دیولق وپسرعموهای شهیدم خسرو و پرویزصبوری تعدادیک اصله نهال بهارنارنج همیشه سرسبز ویک شاخه گل یاس سفید خوشبودرباغچه ء حیاطمان غرس کردم تاهمیشه به یاد شهداباشیم چرا که رهبر عزیزمان فرمودند:فضیلت زنده نگه داشتن یادوخاطرهءشهداءکمترازشهادت نیست.امیدوارم همانگونه که کاشتن درخت در رفع آلودگیهای هوای اطرافمان تاثیرگذاراست مانیز همچون شهیدان وبا ادامه دادن راه ایشان در عرصهءجهاداکبر وامربه معروف ونهی از منکر در رفع  آلودگیهای  فکری  وفرهنگی  کشورمان تاثیر گذار باشیم واز خداوند بخواهیم که دشمنان دین راکه قصد ازبین بردن عفت وغیرت  جوانان رادارند محو ونابود سازد ومقدمات ظهور آقا امام زمان (عج)رافراهم نمایدتافضای جامعه ازگردوغبارگناه کاملا پاکیزه گردد چراکه اگر کسی نسبت به ناموس خود بی توجه باشد برای حفظ خاک خودهرگز ازجان نخواهدگذشت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

شهدای دیولق(قسمت سوم)


 

 

إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیقْتُلُونَ وَ یقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِکمُ الَّذِی بایعْتُمْ بِهِ وَ ذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

 

در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهای ] این که بهشت برای آنان باشد، خریده است؛ همان کسانی که در راه خدا می جنگند و می کشند و کشته می شوند. [این ] به عنوان وعدۀحقّی در تورات و انجیل و قرآن بر عهدۀ اوست. و چه کسی از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معامله ای که با او کرده اید شادمان باشید، و این همان کامیابی بزرگ است.

 

14-شهیدمروت مالکی

ولادت:1347

شهادت:1363/12/22

محل شهادت:شرق دجله

 

15- شهید پرویز صبوری


نام :پرویز نام خانوادگی:صبوری دولق   نام پدر:بدرخان   تاریخ تولد:../../.. تاریخ شهادت:…/…/…/ نام گلزار:امامزاده عقیل (جاده ساوه اسلامشهر)   

16-شهید ابراهیم اژدری میرزایی

شهید ابراهیم اژدر میرزایی در سال 1349 در خانواده ای مذهبی و انقلابی در شهر اردبیل دیده به جهان گشود. او پس از گذران دوران کودکی راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را پنجم ابتدایی سپری نمود. پس از آن برای کمک به تامین مخارج خانواده به کار و تلاش پرداخت و در حرفه جوشکاری مشغول بکار شد. او پس از رسیدن به سن قانونی تصمیم گرفت برای دفاع از میهن اسلامی عازم جبهه شود و لذا خود را برای طی دوران سربازی معرفی نمود و سپس راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد . این شهید والامقام سرانجام درعملیات کربلای 4 در منطقه سومار بر اثر اصابت ترکش خمپاره از سوی دشمن بعثی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او در زمینه های هنری و فرهنگی فعالیتهای چشمگیری داشت و مورد تحسین همگان بود .

 

 
او همیشه مقداری شکلات در جیبش داشت و به ده که میرفت آنها را بین بچه ها تقسیم می کرد و به هر بچه ای که می رسید دست پر از مهر و محبت خود را بر سرش می کشید و چند دانه از شکلاتها را به آن می داد و حتی بعضی مواقع کمپوت و پسته هایی را که مردم برای رزمندگان می فرستادند جمع می کرد و برای بچه های توی ده می برد...
زندگی نامه شهید ابراهیم اژدر میرزایی دولق درسالروز شهادتش
به گزارش نوید شاهدشهرستانهای استان تهران:
ابراهیم اژدر میرزایی دولق یکم آذر1346 در شهرستان اردبیل به دنیا آمد تا دوم ابتدا یی درس خواند.به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. نهم دی 1365در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.

ابراهیم دلسوز افراد ضعیف و مظلوم بود حتی موقعی که از طرف  فرماندهی دستور رسید که خانه های روستایی را بگیرید او ناراحت شد و در دل با خود می گفت نکند افرادی که می خواهند خانه های ده را بگیرند رفتار بدی از خود نشان دهند و باعث ناراحتی آنها شوند و این درست که برای پایداری انقلاب و اسلام باید از اینگونه کارها انجام داد ولی ابراهیم از این می ترسید که یک زمانی از انها اشتباهی سر بزند و موجب نارظایت این مردم زحمتکش شود اری ابراهیم تنها جرمش این بود که می خواست در راه خدا وند تنها برای او قدم بردارد و به مردم مستضعف خدمت کند روزی که امدادگر پایگاه نبود بیماری را آوردند که بر اثر آب جوش بدنش سوخته بود و احتیاج به پانسمان داشت ابراهیم که فرمانده مقر بود گفت که چه کسی در کارهای پانسمان کردن آگاهی دارد من گفتم که تا حدودی می توانم پانسمان کنم بعد با هم رفتیم و بچه سوخته شده را پانسمان کردیم که ابراهیم بعد از اتمام کار یک کمپوت و بیسکویت داد به دست بچه و با این کارها بچه را خوشحال کرد آری او قطعا" به خاطر همین کارها کشته شد و تنها جرمش خدمت به مردم ضعیف بود.
 
زندگی نامه شهید ابراهیم اژدر میرزایی دولق درسالروز شهادتش
 
 او همیشه مقداری شکلات در جیبش داشت و به ده که میرفت آنها را بین بچه ها تقسیم می کرد و به هر بچه ای که می رسید دست پر از مهر و محبت خود را بر سرش می کشید و چند دانه از شکلاتها را به آن می داد و حتی بعضی مواقع کمپوت و پسته هایی را که مردم برای رزمندگان می فرستادند جمع می کرد و برای بچه های توی ده می برد.
 
 همیشه متواضع و با وقار بود و تا آنجایی که من با او بودم هیچوقت نمی گذاشت کسی زودتر از خودش سلام کند به پیر تا جوان سلام می کرد و احوال آنها را می پرسید.
 
زندگی نامه شهید ابراهیم اژدر میرزایی دولق درسالروز شهادتش
 
 درست رفتاری را که پیغمبر اکرم(ص) داشت در رابطه با مردم همانطور که امام فرموده بود که باید وحدت بین شیعه وسنی حفظ شود او سعی میکرد که هر هفته به نماز جمعه برود تا هر چه بیشتر بین افراد وحدت بوجود آید.
 
 آری ابراهیم از زن و فرزند ومال و زندگی خویش گذشت و خونش را نثار این انقلاب کرد برای گناه این حقیقت جویان راه حق چیست و به چه علت خونشان بر روی زمین می ریزد و تنها گناهشان دفاع از خاک و دین و انقلابشان می باشد.

17شهیدحسین نجاتی دولق

شهید حسین نجاتی دولق
 
 
نــام :
حسین
 
نـام خـانوادگـی :
نجاتی دولق
 
نـام پـدر :
رضا
 
تـاریخ تـولـد :
۱۳۴۴/۱۰/۱۰
 
مـحل تـولـد :
تهران
 
سـن :
۲۱ سـال
 
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
 
بـیوگـرافـی
 
وصـیت نـامه
 
شـرح شـهادت
 

دهم دی ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش رضا و مادرش، سیاره نام داشت. تا سوم راهنمایی درس خواند. بسیجی و کفاش بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یکم مرداد ۱۳۶۵، در مهران بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. برادرش جعفر نیز شهید شده است.

جـزئیات شـهادت
تـاریخ شـهادت :
۱۳۶۵/۰۵/۰۱
کـشور شـهادت :
ایران
مـحل شـهادت :
مهران
عـملیـات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
نـحوه شـهادت :
حوادث ناشی از درگیری
اطـلاعات مـزار
مـحل مـزار :
بهشت زهرا (س)
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
۵۳
ردیـف :
۱۲۳
شماره :
۱۵
تـصویر مـزار
 
 
grave shahid
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 
 
 
 

18-شهیدجعفرنجاتی دولق

 
 
نــام :
جعفر
 
نـام خـانوادگـی :
نجاتی دولق
 
نـام پـدر :
رضا
 
تـاریخ تـولـد :
۱۳۴۷/۰۴/۰۵
 
مـحل تـولـد :
تهران
 
سـن :
۲۲ سـال
 
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
 
بـیوگـرافـی
 
وصـیت نـامه
 
شـرح شـهادت
 

یکم بهمن ۱۳۴۵، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش رضا و مادرش، سیاره نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند. بسیجی و کارمند سازمان چای بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. چهاردهم فروردین ۱۳۶۷، در حلبچه عراق بر اثر بمباران شیمیایی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. برادرش حسین نیز شهید شده است.

 
جـزئیات شـهادت
 
تـاریخ شـهادت :
۱۳۶۷/۰۱/۱۴
 
کـشور شـهادت :
عراق
 
مـحل شـهادت :
سد دربندیخان
 
عـملیـات :
مرصاد
 
نـحوه شـهادت :
بمباران شیمیایی
 
 
اطـلاعات مـزار
 
 
مـحل مـزار :
بهشت زهرا (س)
 
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
 
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
۵۳
 
ردیـف :
۱۶۴
 
شـماره :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
 
تـصویر مـزار
 
grave shahid
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

19- شهید الماس بیرامی 

20-شهیدعلی فخام

 

21-شهید عزیز همتی

 

 

22- سرخوش احدی دولق
 
 

نام پدر: حیدر
شغل(ها):
تاریخ تولد: 1-4-1315 شمسی
محل تولد: اردبیل - اردبیل - اردبیل
تاریخ شهادت : 5-7-1378 شمسی
محل شهادت :
محله امامزاده حسن
دلیل شهادت :
 به خاطرامربه معروف توسط چند تن از افراد اراذل و اوباش 
گلزار شهدا: قطعه:50 ردیف:86 شماره مزار:7 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران

سرخوش(ناصر) احدی در سال 1315 پابر عرصه گیتی نهاد.دوران کودکی را در جمع خانواده مؤمن و متعهد سپری کرد و با اوج گیری انقلاب در صف سربازان روح الله قرار گرفت. سرخوش احدی با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و بیشتر وقت خود را مصروف حضور در عرصه‌های دفاع مقدس و یاری بسیجیان ساخت.تا این‌که در تاریخ 5/7/1378 توسط چند تن از افراد اراذل و اوباش در محله امام‌زاده حسن هنگام اجرای سنت حسینی و احیای امر‌به ‌معروف به شهادت رسید. ناصر در سن 63 سالگی در راه حمایت از نوامیس میهن اسلامی جان خود را از دست داد و شهد شیرین و عنبرین شهادت را نوشید. پیکر پاک او را در بهشت زهرای تهران در قطعه 50 ردیف86 شماره 7 به خاک سپردند.

ماجرای شهادت

ناصر همیشه پیرو دستورات و فرمایشات امام خمینی (ره) بود و رهبر معظم انقلاب بود. نسبت به مسأله حجاب بانوان حساسیت خاصی داشت درست یادم هست روز پنجم آبان ماه بود، ساعت پنج عصر تعدادی از جوانان مقابل مغازه او ایستادند، چند ثانیه بعد دو خانم وارد مغازه شدند اما صحبتهای رکیک جوانان باعث آزار آنان شد. به همین علت سریع از آنجا گذشتند. ناصر با ناراحتی جلو رفت و به آنها تذکر داد. چند ثانیه‌ای نگذشته بود که جوانان دوباره کار خود را تکرار کردند. احدی خواست، آنها را نسبت به مسئله مقدسات اسلام و حرمت بانوان توجیه کند، اما آنها با عصبانیت به طرف او حمله کردند، و به وسیله چاقو او را مضروب ساختند. احدی عصر روز هفتم آبان ماه به علت جراحات شدید ناحیه سر به آسمان پیوست و در جرگه شاهدان سنت حسینی (ع) قرار گرفت.

 

بازدید کننده گرامی:
 سلام! در حال حاضر اطلاعات دقیق و کاملی از برخی شهدا ی بزرگوار در اختیار ما نیست. چنانچه آمار و اطلاعاتی (اعم از تصویر، متن، وصیت نامه و ...) از این شهدا را داریدیا شهیدی ازقلم افتاده لطفا ما را ازطریق رایانامه یا شماره 09126266480 مطلع نمایید.
 باتشکربهروزصبوری دولق

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری

شهدای دیولق (قسمت اول)

 

زیارتنامه شهدا

 

اَلسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلی نَبِی اللّهِ اَلسَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ بَیْتِهِ الطّاهِرین اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ الاْیمانِ وَ التَّوْحیدِ اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَیْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَکُمْ لِدینِهِ وَ اصْطَفاکُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّکُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دینِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِیِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِکُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّکُم قُتِلْتُمْ عَلی مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنْ نَبِیِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَکُمْ فی مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِکْرامِهِ مَعَ النَّبِیّینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ اُولَّئِکَ رَفیقاً اَشْهَدُ اَنَّکُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَکُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ الْفائِزینَ الَّذینَ هُمْ اَحْیآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَعَلی مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِکَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعینَ اَتَیْتُکُمْ یا اَهْلَ التَّوْحیدِ زائِراً وَبِحَقِّکُمْ عارِفاً وِبِزِیارَتِکُمْ اِلَی اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَریفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِی الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَیْکُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَکاتُهُ وَ عَلی مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْنی بِزِیارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْنی عَلی قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّنی عَلی ما تَوَفَّیْتَهُمْ عَلَیْهِ وَ اجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَهُم فی مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِکَ اَشْهَدُ اَنَّکُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِکُمْ لاحِقُون

 
 

 

 

 

 

1- شهید عوض نوتاش

محل تولد: دولق1341
محل شهادت: جبهه جنگ دردشت عباس
تاریخ شهادت: 1/1/1361

قسمتی از وصیت نامه شهید
ناراحت نشوید،به خود هراس راه ندهید،ونگذارید شیطان بر شما غلبه کند.خواهرانم همچون زینب(س) زندگی کنید:
    تا خون در رگ ماست          خمینی رهبر ماست

هر عقیده ای هم که داشته باشی این‌ها سزاوار احترام هستن یک قدم برای خودمان برداریم،نه برای شهدا چون شهدا نیازی به ماندارند اگر درکوچه،خیابان وشهرهاهرعکس شهیدی رادیدیم به روحش یک صلوات هدیه کنیم کاردشواری نیست فقط کمی همت میخواهد انشالله شفاعت شهدانصیب همه ی ماخواهدشد پس اولین صلوات باخواندن این مطلب همه باهم به روح همه ی شهدا،امام شهدا،علما،وذوی الحقوق بفرستیم اگربامایی بسم الله شادی روح شهدا صلوت...
 
 

 

شهید عوض نوتاش دهم فروردین ماه در دیولق به دنیا آمد.

 

 

 

پدرش ابوالفضل کشاورز بود مادرش صفوره نام داشت تاپایان ابتدای در روستا تحصیل کرد ودیپلم را از شهر اردبیل گرفت ودرسال 1360ازواج   کرد وصاحب یک دختر شدبه عنوان پاسدار درجبهه حضور یافت یکم فروردین1361در دشت عباس توسط نیرهای عراقی بر اثراصابت ترکش برسروگلویش شهید شد مزاروی درگلزار شهدای غریبان واقع است

هر عقیده ای هم که داشته باشی این‌ها سزاوار احترام هستن یک قدم برای خودمان برداریم،نه برای شهدا چون شهدا نیازی به ماندارند اگر درکوچه،خیابان وشهرهاهرعکس شهیدی رادیدیم به روحش یک صلوات هدیه کنیم کاردشواری نیست فقط کمی همت میخواهد انشالله شفاعت شهدانصیب همه ی ماخواهدشد پس اولین صلوات باخواندن این مطلب همه باهم به روح همه ی شهدا،امام شهدا،علما،وذوی الحقوق بفرستیم اگربامایی بسم الله شادی روح شهدا صلوت
 
 
هر عقیده ای هم که داشته باشی این‌ها سزاوار احترام هستن یک قدم برای خودمان برداریم،نه برای شهدا چون شهدا نیازی به ماندارند اگر درکوچه،خیابان وشهرهاهرعکس شهیدی رادیدیم به روحش یک صلوات هدیه کنیم کاردشواری نیست فقط کمی همت میخواهد انشالله شفاعت شهدانصیب همه ی ماخواهدشد پس اولین صلوات باخواندن این مطلب همه باهم به روح همه ی شهدا،امام شهدا،علما،وذوی الحقوق بفرستیم اگربامایی بسم الله شادی روح شهدا صلوتهر وقت یکی مان به حمام می رفت، بقیه باید از جلوی در حمام تکان نمی خوردند وگرنه ممکن بود یکی از آن کومله ها و دموکرات های سبیل درشت سرمان را ببرد و روی سینه مان بگذارد. (۱)
به مناسبت سالگرد آزادی مهاباد (۲) از دست کومله ها و دموکرات  ها، با یک گروه سی نفره با عنوان گروه ضربت، از اردبیل ماموریت داشتیم تا در مهاباد باشیم.
به فاصله ده قدم از همدیگر فاصله می گرفتیم و توی شهر قدم می زدیم. برف تا زیر زانو می رسید و راه رفتن در آن وضعیت سخت بود، ولی شش دانگ حواسمان را جمع کرده بودیم تا آمادگی هر مقابله ای را داشته باشیم. همه اش فکر می کردم الآن است که یکی از آن ها سلاحش را بکشد و ما را به رگبار ببندد.
یک شب که پاس بخش بودم، بچه ها را سر پستشان بردم. چهار نقطه داشتیم که باید در آنجاها نگهبانی می دادیم. یکی از پاسدارهای اردبیلی سیدرحیم حسینی بود. باید در پشت بام ساختمان سپاه نگهبانی می داد و بعد از دو ساعت او را عوض می کردم. مدتی پیش کومله ها از راه پشت بام آمده و سر چهار تا از بچه ها را بریده و به شهادت رسانده بودند.
وقتی به خود آمدم دیدم وقت نگهبانی حسینی تمام شده است و یادم رفته او را عوض کنم. از ناراحتی و خجالت مخفی شدم. پست را تحویل یک پاس بخش دیگر دادم رفتم و سر جای یکی از بچه ها دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم، ولی حسینی آمد پیدایم کرد و گلایه کرد که چرا یادم رفته او را عوض کنم.
ماموریت مان که تمام شد به اردبیل برگشتیم. هنوز چند روزی نگذشته بود که گفتند باید به جنوب اعزام شویم. ششم اسفند ۱۳۶۰ شب همه مان را در نمازخانه سپاه ناحیه اردبیل جمع کردند. برادر بایرام نوری فرمانده قسمت عملیات بسیج اردبیل صحبت کرد و گفت: «به خانه بروید و خودتان را برای اعزام فردا صبح آماده کنید» .
پدرم وقتی سه سالم بود، فوت شده بود. برادر بزرگ و کوچکم در ژاندارمری و نیروی انتظامی خدمت می کردند و در خانه فقط من بودم و مادرم. به مادرم چیزی نگفتم و سر جایم دراز کشیدم، ولی خوابم نمی برد و به این فکر می کردم که چه طور مادرم را تنها بگذارم. نصفه های شب فکر و خیال ذهنم را پر کرد و خواب آرام آرام روی پلک هایم سنگینی کرد.
صبح زود بی سر و صدا بلند شدم و وسایلم را توی ساک ریختم. برای چند لحظه به صورت مادرم نگاه کردم و با چشم های به نم نشسته خانه را ترک کردم. از این که او را تنها می گذاشتم ناراحت بودم، ولی باید می رفتم.
با دو اتوبوس اعزام نیرو به تبریز رفتیم و به اتفاق سایر نیروها که از شهرستان های دیگر آمده بودند، ساعت ۱۱ شب سوار قطار شدیم و به اندیمشک رفتیم. 
ساعتی بعد ما را به پادگان دوکوهه فرستادند. در آنجا با نوتاش (۳) و نیرومند (۴) هم اتاقی شدم. برای ورزش صبحگاهی به یک طرف پادگان می رفتیم و می دویدیم. آن قسمت پادگان آسفالت داشت و چون گه گاه سینه خیز هم می رفتیم، کف پوتین هایمان ساییده می شد و از پایمان درمی آمد. چند روز بعد پوتین دادند. برادر فولادی (۵) مسئول آموزش بود. خودش پوتین نگرفت و وقتی دید پوتین گرفته ایم گفت: «وقتی دارید چرا دوباره می گیرید؟»
با این که قبلاً آموزش های لازم را دیده بودیم باز در کلاس ها شرکت می کردیم. شب ها جمع می شدیم دور هم صحبت می کردیم و برادر افضلی فرد (۶) گه گاه بعد از نماز و دعای توسل برایمان سرود و نوحه می خواند: «بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» .
چند روز بعد ما را به منطقه شیاکو (۷) فرستادند. در پنج کیلومتری عراقی ها مستقر شدیم. با این که برف نبود، ولی هوا بیش از حد سرد بود. برای خلاص شدن از سرما با برادر زند (۸) پشت به پشت هم می دادیم تا گرممان شود. گه گاه هم باران می بارید و مشکل دوچندان می شد. منطقه طوری بود که هواپیماها به آنجا دید نداشتند؛ چند باری هم آمدند، ولی رد شدند و رفتند.
یک روز که فرصتی به دست آوردم، برای مادرم نوشتم: «من زنده ام. نگرانم نباش. التماس دعا» .
بیست و نه اسفند گفتند تا ساعت یازده شب توی چادرها استراحت کنیم و آماده عملیات شویم. بعد از نماز مغرب و عشا خوابمان نبرد. آدرس هایمان را برای همدیگر نوشتیم و قرار گذاشتیم اگر یکی مان شهید شد به خانواده هایمان رسیدگی کنیم.
آن شب خبری نشد و گفتند دیگر به عملیات نمی رویم.
سال نو هم از شدت سرما نکاست. با همدیگر روبوسی کرده و سال نو را به همدیگر تبریک گفتیم. وقتی خوابم را برای میرمحمدی تعریف کردم، با خنده گفت: «من شهید می شوم!»
شب، با لشکر ستاره هایشان از راه رسید. امام جماعتمان یک روحانی بود. همیشه بین نماز چند کلمه ای صحبت می کرد، ولی این بار حرف هایش را نگه داشت برای بعد از نماز و گفت: «زود آماده شوید که برای عملیات! می رویم» .
آوردند آذوقه و مهمات دادند. چهار تا نارنجک گرفتم و دو تا کمپوت سیب و دو تا هم کنسرو لوبیا. برای این که بارم را سبک کرده باشم، توی چادر رفتم و هر چهار تا کنسرو و کمپوت را باز کردم و شروع به خوردن کردم.
وقتی ساجدی و نوتاش از راه رسیدند با خنده گفتند: «چی کار می کنی؟»
گفتم: «وقتی معلوم نیست زنده بمانم، چرا کوله پشتی ام را سنگین کنم. اگر سبک باشم بهتر می توانم بجنگم» .
چند دقیقه بعد از حرکت ما، عراق شروع به زدن موقعیت قبلی مان کرده بود. سر ستون بچه ها افضلی فرد بود. بی سیم چی و سلمان مکانی (۹) پشت سر او بودند و من هم پشت سر آنها. وقتی به یک شن زار رسیدیم، دستور توقف دادند. آتش توپ خانه دشمن نزدیک و نزدیک تر می شد و منورها از سر و کول هم بالا می رفتند. مجبور شدیم سینه خیز برویم. پشت یک تپه بلند رسیدیم. با عراقی ها بیش از یکصد و پنجاه متر فاصله نداشتیم و می توانستیم سایه نگهبان های روی خاک ریزها را ببینیم. ما بغل گوششان بودیم و عراقی ها هنوز بویی نبرده بودند. ساعت حدود دوازده بود. گفتند تا رسیدن دستور حمله می توانیم آنجا استراحت کنیم.
یکی از بچه ها پشت سرم بود. یک دفعه تیری از یک جایی آمد و به بازوی او خورد. داشت کولی بازی درمی آورد که زود دهانش را گرفتم و گفتم: «تو را خدا داد نزن» .
از درد به خود می پیچید، ولی چاره ای نبود باید دندان روی جگر می گذاشت. نیم ساعت نگذشته بود که بی سیم به صدا درآمد و عملیات (۱۰) شروع شد. در یک لحظه همه با فریاد الله اکبر از تپه بالا رفتیم و به سرعت سرازیر شدیم. قبل از ما قرار شده بود چندتا از بچه ها بروند سراغ تیربارچی ها و آنها را خفه کنند. عراقی ها غافلگیر شدند و شروع به عقب نشینی کردند. بچه ها لوله تیربارها را چرخاندند سمت عراقی ها و شلیک کردند. یکی از پاسدارهای همدان سوار یکی از تانک ها شد و آن را به طرف موقعیت عراقی ها حرکت داد.
در مسیرمان بعضی از عراقی ها خودشان را به موش مردگی زده بودند. روی زمین دراز کشیده بودند و با دیدن ما بلند می شدند و خودشان را تسلیم می کردند. می خواستم از روی یک چاله بپرم که یک دفعه پایم رفت روی یکی از عراقی ها و زود گفت: «دخیل خمینی!» اولش ترسیدم، ولی وقتی دیدم پا شد گفت «دخیل خمینی» ، خنده ام گرفت.
بچه ها حدود چهار هزار نفر از عراقی ها را اسیر کرده بودند، ولی درگیری ادامه داشت. کنار هم می دویدیم و دست گذاشته بودیم روی ماشه. گه گاه پایمان توی چاله ای می رفت که گلوله ها و خمپاره ها به وجود آورده بودند و کله پا می شدیم. یکی پایش پیچ می خورد و دیگری موقع افتادن پیشانی اش به سنگی می خورد و بی آنکه اعتراضی بکنند با درد پا و خونی که از پیشانی شان می چکید بلند می شدند و باز جلو می رفتند.
وقتی داشتیم به جلو می رفتیم، یک دفعه متوجه شدم آن که کنارم می دوید، دیگر نیست. وقتی به پشت سرم نگاه کردم دیدم کمی عقب تر سایه ای دارد دست و پا می زند. ندیدم تیر به کجایش خورده، ولی من به جلو رفتم. در بعضی از جاها بچه ها به حالت تن به تن درگیر شده بودند و تعدادی از عراقی ها نیز در حال فرار بودند.
عراقی ها را تا نزدیکی امامزاده عباس به عقب راندیم. هوا دیگر روشن شده بود. هواپیماهای عراقی آمده بودند بالای سرمان، ولی چون دید نداشتند نمی توانستند بمباران کنند. با این که هوا آرام بود، ولی گرد و خاکی بین آسمان و زمین معلق بود و دید هواپیماها را کور می کرد.
بچه ها در دشت عباس پخش و پلا بودند و هنوز داشتیم جلو می رفتیم. تا چشم کار می کرد دشت بود و جنازه عراقی ها و ادوات رها شده. ساعت ده و سی دقیقه بود که دیدم از یک مسیر سه تا تانک می آید.
انتظار داشتم تعداد زیادی از تانک های خودی را ببینم ولی آن ها فقط سه تا بودند.
یک دفعه دیدم روبه رویم روی تپه ای نزدیک امامزاده، چند تا از عراقی ها دست هایشان را به نشانه تسلیم بالا برده، ایستاده اند. بیش تر از پانصد متر با ما فاصله نداشتند. چند نفر از بچه ها نزدیکم بودند. مسیرمان را به طرف شان کج کردیم. هنوز چند قدمی به طرف آن ها نرفته بودیم که آن ها دراز کشیدند و ما را از سمت چپ به گلوله بستند. همه بچه هایی که کنارم بودند تیر خوردند و افتادند. یک تیر هم به بازوی چپ من خورد. خودم را روی زمین انداختم. عوض نوتاش از گلویش تیر خورده بود و غرق در خون بود. نمی توانست نفس بکشد و از گلویش صدای خرخر شنیده می شد. کمی آن  طرف تر از من، سرهنگ غفاری، فرمانده تیپ ذوالفقار ارتش در یک چاله افتاده بود. وقتی تیر خورد، دیدم. تیر به کتفش خورد و خونش به هوا پرید. سربازی داشت زخم او را می بست. سینه خیز رفتم و خودم را توی چاله انداختم. آن سرباز زخم مرا هم بست.
به فاصله چند ثانیه چند تا خمپاره کنارمان زمین خورد. می خواستیم از آن جا خودمان را عقب بکشیم ولی با شنیدن صدای خمپاره ها خودم را زمین می انداختم. سرباز سر نترسی داشت. دست زیرشانه سرهنگ انداخته بود. وقتی دید با هر صدایی خودم را زمین می زنم، گفت: «نترس! همه خمپاره ها را که برای ما شلیک نمی کنند!»
سه تانکی که آن جا بودند، تپه رو به رو و جایی را که از سمت چپ به ما شلیک شده بود، زدند. تیراندازی عراقی ها قطع شد و منطقه کمی آرام شد. در آن حین عیسی پور(۱۱) خودش را به من رساند. کمکم کرد. سلاحم را از دستم گرفت. گفتم: «شاید توی راه به دردم بخورد.»
گفت: «بهتر است به فکر خودت باشی. از این جا به بعد دیگر به دردت نمی خورد.»
مرا تا به جایی رساند و گفت: «به خط برمی گردم.»
خودم را به پشت یک صخره رساندم. وقتی از آن جا نگاه کردم دیدم سرهنگ و سرباز دارند می آیند. در همان لحظه یک گلوله کاتیوشا کنار صخره خورد. کمی بعد سرهنگ و سرباز به من رسیدند و دوباره شروع به حرکت کردیم. داشتیم به منطقه قبل از حمله نزدیک می شدیم که سرباز و سرهنگ از من جلو افتادند و عراقی ها هم ده، بیست تا خمپاره زدند. آن ها خودشان را به یک چاله رسانده بودند. دراز کشیدم و دست روی سرم گذاشتم. تا گرد و خاک یک خمپاره می خوابید آن یکی فرود می آمد و سنگریزه و گرد و غبار را بلند می کرد.
کمی صبر کردم و تا خواستم بلند شوم دوباره یک خمپاره در چند متری ام فرود آمد. فکر کردم عراقی ها به آن جا دید دارند برای همین مسیرم را عوض کردم و به سمت چپ رفتم تا از تیررس آن ها خارج شوم.
هنوز کمی نرفته بودم که دیدم کمی جلوتر سه سرباز عراقی ایستاده اند. به خیال این که ایرانی هستند داد زدم تیراندازی نکنید ولی یکی از آن ها شلیک کرد و تیرش درست بین دو پایم خورد.
از خوش شانسی من سربازهای عراقی به طرفم نیامدند. رفتم طرف چاله ای که سرباز و سرهنگ آن جا بودند. دیگر رمق و توانی برایم نمانده بود. نیم ساعتی توی چاله استراحت کردم. خسته بودم و پلک هایم سنگین. برای چند دقیقه ای چشم هایم روی هم افتاد و چرتم گرفت.وقتی چشم باز کردم دیدم کمی عقب تر از آن جا یک نیسان ایستاده و سرهنگ غفاری و آن سرباز هم پشتش هستند. خودم را به آن ها رساندم و تا پشت نیسان نشستم یک خمپاره بین چرخ جلو و عقب خورد و از زیر آن رد شد و کمی آن طرف تر از ماشین منفجر شد.
بیمارستان صحرایی در فاصله یک ساعتی آن جا و در سمت دزفول بود. در آن جا فرنج و شلوارم را عوض کرده زخمم را پانسمان کردند و ما را از آن جا به فرودگاه دزفول بردند. حدود دویست تا از زخمی ها را جمع کرده بودند توی یکی از انبارهای فرودگاه تا به جاهای دیگر اعزام کنند. زخم بیش تر آن ها شدید بود. وقتی شدت جراحات آن ها را دیدم دیگر درد خودم را فراموش کردم.
در بیمارستان افشار که نزدیک فرودگاه بود، از بازویم عکس گرفتند و گفتند تیر رد شده است و خطر زیادی ندارد. حدود ساعت دو بعد ازظهر ما را با یک هواپیمای سی-۱۳۰ به یزد منتقل کردند.
در بیمارستان یزد با صبور(۱۲) و ساجدی هم اتاق بودم. صبور از پشت گردن تیر خورده بود و از گوش های ساجدی هم خون می آمد. غیر از ما در آن اتاق دو نفر کاشانی هم بودند. دو روز بعد از آن، صبور از تخت پایین آمد و گفت  دوباره برمی گردد پیش بچه ها. گفتم: «دست کم صبر کن زخمت خوب شود بعد برو!»
ولی او نماند و رفت. ساجدی هم چهار، پنج روز بعد مرخص شد و به اردبیل برگشت. مردم یزد هر روز به ملاقات زخمی ها می آمدند. در چند روزی که آن جا بستری بودم کلی کتاب جمع کرده بودم. هم مردم هدیه می دادند و هم این که آیت الله صدوقی تعدادی از کتاب هایش را با مهر و امضای خودش برای زخمی ها فرستاده بود.
برادرم بعد از کلی گشتن عاقبت پیدایم کرد و پیشم آمد. وقتی داشت به محل خدمتش برمی گشت، گفت پول زیادی همراه ندارد و برای همین به من صد تومن داد و رفت.
می خواستند مرخصم کنند. وقتی نماینده بنیاد شهید پرسید: «پول داری؟»
گفتم: «دارم.»
نفری پانصد تومن می دادند. ما را به ترمینال بردند و به اتفاق چند نفر از زخمی ها سوار اتوبوس تهران کردند. 
در ترمینال جنوب ماشین پیدا نکردم. انگار همه مردم توی ترمینال بودند. فروردین بود و مسافر زیاد. به ترمینال آزادی رفتم. در آن جا هم بلیت گیر نیاوردم. یکی از راننده های آشنا مرا دید و برایم بلیت تبریز جور کرد.
اتوبوس در تاکستان برای ناهار نگه داشت. حساب کردم اگر بخواهم با بقیه پولم ناهار بخورم، چیزی برایم نمی ماند و بقیه راه را باید پیاده بروم. از یزد که سوار شده بودم چیزی نخورده بودم و سخت گرسنه بودم. پیاده شدم و سه تا سیب خریدم ولی خوردن سیب ها گرسنه ترم کرد.
در بستان آباد پیاده شدم. فقط هفتاد و پنج تومان داشتم با خودم گفتم اگر پولم کم آمد با مقر سپاه آن جا می روم تا کمکم کنند به اردبیل برسم. یک پیکان سوارم کرد و گفت تا سراب می رود و پنجاه تومان می گیرد. سوار شدم. وقتی در سراب پیاده شدم، آفتاب داشت غروب می کرد. چند دقیقه ای لب جاده ایستادم و ماشینی سوارم نکرد. یک دفعه با خود گفتم: «نکند چون نماز مغرب و عشایم را نخوانده ام کسی سوارم نمی کند؟»
کنار جاده تیمم کردم و نمازم را خواندم. بعد از نماز کنار جاده ایستادم. یک پیکان داشت می آمد. دست بلند کردم. ایستاد بدون این که سؤالی کند و سر قیمت چانه بزند، گفت: «بیا بالا.»
سوار شدم. راه که افتاد گفت: «چه کاره ای؟»
گفتم: «سرباز.»
گفت: «قبل از تو یک نفر گفت پنجاه تومن می دهد ببرمش اردبیل؛ سوار نکردم.»
گلویم خشک شد. به این فکر می کردم که اگر بیشتر بخواهد چه کار کنم؟ با خود گفتم به او می گویم مرا ببرد جلو ساختمان سپاه تا پولش را از دوستانم بگیرم و بدهم.
در ایستگاه سرعین خواست پیاده ام کند. هوا سرد بود و روی زمین برف زیادی نشسته بود. گفتم مرا جلوی ساختمان سپاه ببرد. وقتی رسیدیم گفتم: «صبر کن پولت را بیاورم.»
گفت: «وقتی سوارت کردم با خودم گفتم از تو پول نمی گیرم.»
او رفت و من هم با ماشینی که بچه های سپاه دادند به طرف خانه راه افتادم.
منبع:پرونده شهید در حوزه 1 ناحیه سیدالشهداء بسیج اسلامشهر
 
2-شهیدناصرمالکی
ولادت:1345
شهادت:1366/1/14
محل شهادت:شلمچه

3-مصطفی ارمغانی

نام پدر:عباسقلی

ولادت:1346

شهادت:1362/1/22

محل شهادت :شرهانی

 
 
4-شهید محبوب درجزی

        بهار سال 1344 در روستای دولق شهرستان اردبیل کودکی زیبا به نام محبوب متولد شد. پدرش کارگر بود و او در سایه تلاش خستگی ناپذیر پدر، کودکی را در روستا سپری کرد. سال 1349 به تهران مهاجرت کرد و در جنوبی ترین منطقه این شهر ساکن شد. سال 1351 آموختن را از مدرسه « پیر نظر » آغاز کرد. در دوره راهنمایی در جلسات سوگواری امام حسین (ع) حاضر شد و کم کم در راه حمایت از امام امت، الله اکبر گویان به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و دیگران را به مبارزه تشویق نمود.
بعد از پیروزی انقلاب به پاسداری و تبلیغ دین مبین اسلام و آرمانهای اتقلابی روی آورد. جنگ فرصتی مناسب برای جلوه گری و بیداری ایمانهای قوی و ایثارهای نهفته انسانی بود.
محبوب عزم سفر به دیار نور داشت اما خانواده نپذیرفتند و او در بهار سال 1361 در غیاب پدر و مادر ندای هل من ناصر امام خویش را لبیک گفت و همراه با دلاوران بسیج مسجد صاحب الزمان در عملیات فتح المبین حماسه آفرید. آنگاه برای مدتی به خانه بازگشت. با شروع عملیات بیت المقدس راهی جبهه شد. هنگام خداحافظی، برادرش گفت : « محبوب نترسی . » و او آرام و متین پاسخ داد : « اگر می ترسیدم نمی رفتم. شهادت سعادت است و چه بهتر که انسان در راه اسلام شهید شود و من هم همین را از خدا می خواهم من می روم اگر شهید شدم خوشا به حالم و اگر هم نشدم که خوب بر می گردم.»


محبوب در مرحله اول عملیات در روز دهم اردیبهشت ماه سال 1361 در جاده اهواز خرمشهر برات دیدار حق را در سن 17 سالگی دریافت نمود . 11 روز بعد خبر شهادتش را به خانواده اطلاع دادند.

منبع:پرونده شهید در حوزه 1 ناحیه سیدالشهداء بسیج اسلامشهر

وصیت‌نامه

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون ... . گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شده اند از مردگانند، بلکه آنها زنده هستند و نزد خدا روزی می خورند.
با عرض سلام و درود بر شهیدان انقلاب اسلامی و با عرض سلام خدمت امام خمینی و با عرض سلام بر امت رزمنده و مسلمان ایران. اینجانب محبوب درجزی وصیت می کنم پدر و مادر عزیزم که شما من را بزرگ کردی و خیلی زحمت کشیده‌اید؛ امیدوارم خداوند به شما اجر دهد و اگر خدا خواست که من شهید شدم هیچ ناراحت نباشید و از شما می خواهم که مرا در بهشت زهرا (س) دفن کنید و برایم دعا کنید و از شما می خواهم که راه مرا ادامه دهید و از تمام ملت مسلمان خواهانم که از امام امت پیروی کنید و تمام دستورات اسلام را انجام دهید و اگر کسی از من طلبی دارد، بپردازید.
ضمناً خواهرانم، وصیت می کنم که هیچ وقت دست از نماز نکشید چون نماز ستون دین است و از مادر می خواهم که اگر من شهید شدم تنها خواهشی که از تو دارم در غیاب من اشک نریزید چون دشمن خوشحال می شود...
و السلام محبوب درجزی 3/1/1362

منبع:پرونده شهید در حوزه 1 ناحیه سیدالشهداء بسیج اسلامشهر

 

     

5-شهیداحمد قانع

تاریخ تولد1342تاریخ شهادت 1361/02/20محل شهادت: کرخه نور

نام: احمد

نام خانوادگی: قانع

محل تولد: دیولق

محل شهادت: کرخه نور

تاریخ شهادت: 20/2/61

 

قسمتی از زندگی نامه شهید

شهید احمد قانع، سال 1342 در روستای دیولق اردبیل متولد و تا کلاس سوم راهنمائی تحصیل و سپس وارد ارتش گردید. با شروع جنگ تحمیلی و با توجه به محدودیتی که در ارتش وجود داشت که مانع رفتنش به جبهه بود از طریق سپاه پاسداران مسجد سلیمان بطور داوطلبانه عازم جبهه و بدرجه رفیع شهادت نائل آمد. 

 

کادر شهدا
محل آرامگاه :اردبیل - غریبان
 
شهید
 
 

6-سنگرسازبی سنگر شهید خسروصبوری

۱-نام :خسرو  

 نام خانوادگی:صبوری دولق

 محل تولد: کرمانشاه - هرسین - هرسین

  نام پدر:بدرخان  

 تاریخ تولد:۱۳۴۵/۱۲/۲۰  

 تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۰۴/۱۱

نام گلزار:امامزاده عقیل (جاده ساوه اسلامشهر)

 

بعضی‌ها ایراد می‌گیرند که چرا تعدادی از عکس‌های دفاع مقدس رو منتشر می‌کنید. اینها خاطر بینندگان و در کل جامعه رو مکدر می‌کند. مردم تصاویر دلخراش رو می‌بینند و روانشون اذیت می‌شود.

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، دیدن بعضی از تصاویر و خواندن خاطره آن بعضی اوقات آنچنان انسان را به فکر فرو می‌برد که دیگر به روزمرگی فکر نمی‌کند. وبلاگ الوارثین یکی از این تصاویر را جدیدا منتشر کرده است:

این جمله را از شهید ضیایی وقت رفتن برای عملیات به خاطر دارم که گفت: ما رفتیم تا دنیا بمونه برای دنیا دوست ها. یادم نمیره شب عملیات نصر4 پشت وانت با «شهید حمید رضا دادو» سوار بودیم و به سمت ارتفاعات ماووت می‌رفتیم و شهید حمید با همه وجودش این حدیث رو برای من خوند که دنیا محل گذر است نه محل استقرار. صدها از این دست جملات کلیدی، برای بیدار شدن وجدان‌های به خواب رفته وجود دارد.

درست است از روزهای جبهه 25 سال می‌گذره اما بعضی‌ها هنوز جبهه رو ترک نکردند. باز یادم میاد روحانی گردان ما و خیلی از روحانی ها توی جبهه این حدیث رو از پیامبر نقل می‌کردند که خوشا به حال قومی که جهاد اصغر رو انجام دادند و جهاد اکبر در پیش دارند و خوش به حال اونهایی که در جهاد اکبر که مبارزه با نفسه روفوزه نشوند.

بعضی ها بعد از سال 67 که سفره جبهه های جنوب و غرب جمع شد لباس خاکی ها را در آوردند و رفتند دنبال جبران مافات. یعنی رفتن دنبال دنیا دوستی.

هرچی پیام شهدا را به آنها رسوندیم که مواظب لقمه حرام باشید، اما مثل اینکه پنبه توی گوش چپونده بودند. وقتی به خود آمدند که دیگه کار از کار گذشته بود و توی سراشیبی عمر افتاده بودند.

بعضی ها هم حتی بند پوتین رو هم باز نکردند و هنوز هم پشت خاکریز در حال دفاع مقدس هستند. چون امام به ما یاد داد که، جنگ جنگ تا رفع کل فتنه. خیلی ها داد می‌زدند جنگ جنگ تا پیروزی و یا یک پیروزی؛ اما امام افق رو نشون داد و  فرمودند:‌ تا جهانخواران هستند، ما هستیم. پس نهضت ادامه داره. یادمون نره که ما سر سفره میراث چه کسانی نشسته ایم.

بعضی ها ایراد می‌گیرند که چرا بعضی از عکس های دفاع مقدس رو منتشر می‌کنید. اینها خاطر بینندگان و در کل جامعه رو مکدر می‌کنه. مردم تصاویر دلخراش رو می‌بینند و روانشون...

شاید به ظاهر این حرف درست باشه اما چرا کسی اعتراض نمیکنه؟ ماشین مچاله شده و اون هم بالای سکوی بلند در ورودی خروجی جاده ها و بزرگراه‌ها چه توجیهی داره. این خاطرها رو مکدر و اعصاب‌ها رو خورد و روانها را پریشان نمی‌کنه. اما میگن، برای اینه که راننده ها به عاقبت کار فکر کنند و احتیاط رو فراموش نکنند.

می‌خوام یک تصویر دفاع مقدس رو منتشر کنم برای اونهایی که فکر می‌کنند به یک میراث مفت رسیدند. نمیدونن این میراث گرانبها حاصل خون هزاران شهید است که یکی از اونها صاحب تصویر زیر است.

این عکس مربوط است به عملیات کربلای یک (در عملیات کربلای1 شهر مهران آزاد شد) و خاطره آن بدین ترتیب است که:

 

سنگرسازان بی سنگر جهاد تهران به فرماندهی شهید ملاآقایی و شهید مهدی عاصی تهرانی اومدند کمک رزمندگان لشکر حضرت رسول(ص). لودر و بلدوزرها جلوتر از نیروها برای زدن خاکریز حرکت می‌کردند. هوا روشن و پاتک دشمن شروع شده بود. فاصله تانک‌ها با دستگاه‌های مهندسی شاید 100 متر بیشتر نبود که باد شدید هم شروع شد و تانک ها هم مستقیم به سمت لودر و بلدوزرها شلیک می‌کردند. با هر جابجایی خاک گرد و غبار بلندی ایجاد می‌شد. شهید خسرو صبوری روی لودر سینه به سینه تانک‌ها خاکریز می‌زد که ناگهان گلوله مستقیم تانک، لودر او رو نشانه رفت و به لودر اصابت و همزمان ترکشی، لوله هیدرولیک بازوهای لودر را پاره کرد و روغن داغ با حرارت مرگبار روی لودر ریخت. لودر شد یک پارچه آتش. خسرو صبوری هم پشت فرمان لودر؛ روضه رو باز نکنم . تا بچه ها رسیدند خسرو دیگر پشت فرمان نبود. فقط پاهای خسرو بود که روی پدالها قرار داشت. دو همسنگر بهت زده به باقی مانده رفیقشون نگاه می‌کنند. از سنگرساز بی سنگر شهید خسرو صبوری دو تا پای سوخته ماند که در گلزار شهدای امام زاده عقیل(ع) اسلامشهر در کنار برادر شهیدش به خاک رفت.

به همه مدیران مملکت توصیه میشه این عکس رو با دقت ببینند، خصوصا آنهایی که آمدند خودشون رو برای گرفتن رای مردم در انتخابات شورای شهر و ریاست جمهوری عرضه کنند. بدانیم و بدانید به اینها مدیون هستیم. اینها به فرمان امامشون با سر رفتن و پاها رو جا گذاشتند.

راوی:جعفر طهماسب

7-شهید برات شکرزاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز صبوری