تقدیم به آنانکه رنج می­برند و تلاش می­کنند تا مداد زندگی بر محور عدالت بچرخد.

اشک سبلان رمانیست خیالی که شباهت بسیار مناسب و زیادی با واقعیت دارد. کسانیکه مختصر مطالعه­ای و اطلاعاتی از تاریخ آذربایجان دارند به وضوع این شباهت را درک می­کنند.

شروع خیالی و آغاز رویایی این رمان طولانی در حوالی سبلان بزرگ و حومه­ی اردبیل اتفاق می­افتد و در اصل رمان تا حرکت توده­ی مردم در جهت عدالت طلبی و عدالت گستری و در اختیار گرفتن حق و حقوق مسلم خود برابر استبداد محلی و استبداد دولتی شاهنشاهی به سوی جریانات بسیار پیچیده و دردناکی که نویسنده به طرز جالب و کاملاً واقعی بیان می­دارد حرکت می­کند.

 

 

متن اصلی رمان بیشتر در مورد سرنوشت یک خانواده و فرزندشان الیاس که تا حدودی شخصیت اصلی رمان را داراست می­باشد.

 

الیاس شخصی است عدالت جو، عدالت­گستر و مردم دوست، که کاملاً مورد احترام دهقانان و روستائیان می­باشد و به جهت مدیریت در تقسیم اراضی منطقه آنقدر در دل مردم منطقه برای خود جا باز می­کند که ستودنی و غیر قابل توصیف است. مردمی که سالیان سالیان مثل یک کارگر شبانه روز بر روی مزارع کار میکرده­اند و عایدی نداشته­اند چون رعیت محسوب می­شده­اند و در استبداد فئودالیته محلی بوده­اند و حق هیچگونه حرف و اعتراضی نداشته­اند در سایه­ی الیاس و مدیریت ایشان صاحب زمین شده و سر از استبداد و قدرت ناپالش زودوده­اند طوری به سیستم حاکم و الیاس علاقه­مند می­شوند که نویسنده آنرا با قلمی شیوا و به طوری شیرین و لذت بخش استادانه بیان میدارد.

مبارزه الیاس با استبداد، مورد علاقه خانواده و اطرافیان و حتی گاهاً مخالفانش قرار می­گیرد و در ادامه رمان همچنانکه هر خواننده­ای متوجه می­شود اعضای خانواده وچندی از مخالفین الیاس به مسیر مقدس و مردم دوستی الیاس اظهار علاقه می­نمایند و آرام آرام به سوی مبارزه کشیده می­شوند.

پیروزی دوباره استبداد و حاکمیت دوباره آنها رشته­ی این عدالت دوستی و عدالت گستری را به طور موقت از هم می­پاشد و بدنه اصلی سیستم مبارزه شدیداً مورد خطر و فروپاشی قرار می­گیرد و الیاس توسط یکی از مخالفان قبلی خود که در حق او انسانیت به خرج داده بود به طور معجزه­آسا از مرگ نجات می­یابد و توسط همان خانواده نیز مورد تداوی قرار می­گیرد.

همدوشی و هماهنگی الیاس و مبارزه­ی مخفی او بطور همه گیر ولی با احتیاط تمام از سوی اطرافیانش مورد قبول واقع شده و تشکل یک فعالیت مخفی جهت مبارزه علیه استبداد آغاز می­شود. ولی گفتنی و مورد توجه است که این مبارزه به مدت طولانی نقش آگاهی آفرینی و بیداری توده را بازی می­کند و در حین سالیان متمادی که مبارزه به صورت کاملاً مدنی و سیاسی ادامه می­یابد نقش و تأثیر آن به صورت آشکار در توده بروز کرده و تأثیر روزمره خود را که در قلب توده ریشه دوانده و مبارزه را رنگین­تر و پربارتر کرده نشان می­دهد.

یک بعد بسیار ارزشمند این رمان تاریخی این است که زنان و فعالیت بسیار موثر و دقیق آنان را در مبارزات سیاسی همگام با مردان کارآزموده به تصویر می­کشد و چنان شخصیتی از زن مبارز به وجود می­آورد که سالیان سال کل نیرو، قوه، حرکت و سیاست گذاری مبارزه را به او می­سپارد و زن مبارز به خوبی و به نحو احسن از عهده مبارزه برمی­آید و بدون آنکه آن را از مسیر اصلی خارج کند ادامه می­دهد و روز به روز بر قدرت مبارزه ، نیرو و تأثیر همه گیر آن می­افزاید.

زن در اشک سبلان وظایف سخت خانه­داری، درآمد، مادری را چنان به خوبی و با تحمل مشقت­های فراوان به دوش می­کشد که می­تواند به عنوان شخصیتی فعال در دور زمانی خود در جامعه مطرح شده و حتی به دنیای مبارزه نیز قدم بگذارد و چالش و فعالیت اوست که بدنه­ی مبارزه را سالیان سالیان حفظ می­نماید و مانع از فروپاشی آن می­شود و در نهایت به نتیجه و هدف اصلی نزدیکتر می­سازد. مبارزه با وجود زن چنان با ظرافت و دقت خاصی ادامه می­یابد که نویسنده انگار لحظه به لحظه آن را دنبال میکرده است که استادانه آن را ترسیم می­نماید و از لابلای جملات، واقعیت­هایی به چشم می­خورد که وجود انسانی زن در تفکر جامعه­ی زمان خویش با چنان حرکاتی منافات دارد ولی مهارت نویسنده در قلم فرسایی، این منافات را به خوبی از میان برمی­دارد و زن را نه به عنوان کالا، بلکه به عنوان عضو فعال و موثری از جامعه حتی در مبارزات سیاسی معرفی می­کند.

مسأله دیگری که باید به آن توجه اساسی داشت این است که روستا و روستایی را که فقط در سایه پایبندی به وظایف انسانی و اخلاقی به ریسک و خطر بسیار بزرگی که می­تواند خانمانش را بسوزاند و ویران کند دست می­یازد چنان معرفی می­کند که هر لحظه از زمان، خواننده آن ظرافتها و دقت­ها را متوجه می­شود در صورتی که هر خواننده­ای هر لحظه منتظر حادثه­ی ناگواری می­شود نویسنده آن حوادث را با بهره جویی از کرامت انسان روستایی، چنان مبدل به وظیفه اخلاقی یا محبت انسان می­کند که قابل تصور نیست. خانواده­ای که مدت­ها از الیاس نگهداری می­کنند و او را از مرگ حتمی نجات می­دهند با اینکه می­دانند که هر لحظه ممکن است به سبب کمک به الیاس نابود گردند ولی باز هم از وظیفه انسانی خود عدول نمی­کنند و به مهربانی تمام این خطر را به جان می­خرند تا کارشان را به اتمام برسانند و شجاعت، غیرت، خصوصاً هم نوع دوستی و انساندوستی ریشه­دار موجود در حیات مرد و زن روستایی را به خوبی به تصویر میکشد آنهم زمانیکه سایه­ی شوم فئودالیزم و استبداد محلی و مرکزی همه جا مزاحم زندگی چنان مردمانی است. مرد و زن روستایی در قسمت­هایی از زمان، چنان وظایف خطرناکی را با دقت به دوش می­کشد که هیچ مشکلی پیش نمی­آید آنهم در صورتیکه لحظه به لحظه زندگیشان آبستن حوادث بسیار بد و خونینی است.

از نظر بعد جغرافیایی نیز رمان اشک سبلان قابل تأمل است و در این تأمل هر خواننده­ای متوجه مسافرت مبارزه و حرکت آن در طی زمان­های مختلف می­شود که توسط توده مردم از جمله محلی به محله دیگر از کناره­های سبلان و روستاها به کناره­های دریا و از آنجا به شهرهای مختلف و خصوصاً پایتخت و دوباره از آنجا به شهرهای دیگر آنهم به طوریکه روز به روز بازویش قدرتمندتر و مقاوم­تر می­شود و اینکه این تغییر و تحول به هیچ وجه نمی­تواند ضعف یا شکستی بر بدنه مبارزه داشته باشد و مبارزه حتی با اندک اعضاء و اندک امکانات و کمترین شرایط مناسب کاملاً بصورت مدنی ادامه می­یابد.

شرکت و فعالیت کودکان و نوجوانان به نسبت شرایط سنی خود و به نسبت وظایف محوله در خدمت مبارزه اجتماعی و مردمی درخور توجه است و اینکه چگونه نسترن، دختر خوانده سعید و گلزار پسرک سوار بر قایق در تالاب و یا بابک و یاشار در مدرسه­ی ابتدایی­شان چه شایستگی از خود نشان می­دهد و با کمبودهای مالی و تبعیض­های ریشه­دار اجتماعی برخورد درونی و شخصیتی می­کنند برای هر خواننده­ای لذتبخش و روح نواز و ذهن گشاست. کودکان و نوجوانانی که با سن کم خود در جای جای حرکات اجتماعی و مبارزه علیه استبداد اجتماعی فعالیت می­کنند جلوه­ای از فرزندن برومند وطن و میهن را به نمایش می­گذارند که همیشه در ادوار مختلف تاریخ، حافظ مال و شرف میهن بوده­اند و در همان سیر از هستی و حیات خود مایه گذاشته­اند.

انسان­های به ظاهر ساده در مراحل مختلف زمان مبارزه چنان متفکرانه و دقیق عمل می­کنند که تحمل مشقات و ناباوری­های موجود اجتماعی برای آن مردمان زحمتکش و با شرف که به هیچ عنوان راضی نیستند از حق و حقوق مسلم خود دریغ کنند و برای آن لحظه به لحظه تن به مبارزه می­دهند به صورت یک مسیر احتیاطی، حرکت احتیاطی و آرام در می­آید و سعی می­کنند با برخورد محتاطانه با بعضی مسایل از نابودی حتمی هیکل اصلی مبارزه ممانعت می­کنند و سعی می­کنند به هر طریقی و مخصوصاً با تحمل مشکلات بسیار روزمره اقتصادی و شغلی که حتی دامنگیر تغذیه­ی خود و فرزندانشان می­شود از اهداف حقیقی و واقعی مبارزه عدول نکنند و دقیقاً در راستای سیاست حاکم بر مبارزه در مقابل استبداد دولتی و محلی به نفع توده مردم و دهقانان زحمتکش حرکت کنند و این است روح والای انسان­های شرافتمند و با غیرت که از خود می­گذرند تا دیگران را نجات دهند.

بخش کوتاهی از  «  اشک سبلان»

آسلان و آرزو احساس خاصی داشتند. کار و تلاش یکنواخت و نفس­گیر، چشم دوختن به آسمان به امید باران، دل بستن به زایمان یک گاو و یا محصولی که میزان آن با میزان بارش باران تعیین می­شود، انسان­هایی را پرورانده بود که نجیب، زحمتکش، رئوف و مهمان نواز بودند، ولی در سطح پایین زندگی می­کردند. آرزوهای بزرگی که آنها را وادار به ریسک کند، وجود نداشت؛ بزرگترین آرزوی آسلان و مستوره، فراهم آوردن ازدواج پسرشان و داشتن نوه­های قد و نیم قدی بود که بتواند کمبود اولادشان را جبران کنند. آرزوهای دیگرشان که در دعاهای روزانه­شان بازگو میشد، درخواست روزی و صحت بدن از خداوند بود. اما مهمانان ناخوانده­شان، از قماش دیگری بودند. در فرهنگ آسلان مهمانانشان، دیوانه­ها ولی دوست داشتنی و اشک برانگیز بودند! نه تنها به صحت بدن نمی­اندیشیدند بلکه آن را به خطر هم می­انداختند. نه تنها از حادثه جلوگیری نمی­کردند، که حادثه نیز می­آفریدند ضربه می­خوردند و درد می­کشیدند ولی از آمال و آرزو خالی نمی­شدند الیاس برای آسلان معما شده بود کارهای الیاس و ریسک­های پی درپی او با عقلش جور در نمی­آمد ولی او را می­ستود حضور پر خطر میهمانانشان را که کاملاً معلوم بود اصلاً به حساب نمی­آورد بلکه حس ناشناخته را که در پس رنج و کارش پنهان بود آرام آرام بروز می­داد و لذت می­برد.

صحنه اعدام بایرام:

بایرام از اعضای دادگاه که حکم اعدامش را میدادند خواست که بگذارند لباس افسری­اش را بپوشد و فرمان آتش را خود صادر کند و بایرام آخرین نگاهش را روی تماشاگران انداخت و به دور دستها چشم دوخت و باز به نگار خیره شد و برایش لبخند زد و آرام و با وقار فرنچ افسری­اش را در اطراف کمر صاف کرد و نگاهش را به روی جوخه آتش که روبرویش بودند کشاند و با صدایی که به رعد توفنده می­مانست غرید... آتش. مردی چنان فرمان آتشی را برای خود صادر کرد که صدای رعد آسایش گلوله­ها را در بدنش خورد کرد و شکست و روحش به آسمان پرید.

... دشت از مویه­ی زنان و فریاد خشماگین مردان بر لرزه درآمده بود. جسدهایی که آورده شده بودند، سر نداشتند. دست و پاهایشان را بریده و در شکم­های دریده­شان فرو برده بودند. سرها جدا از بدن، در کنار اجساد رها شده بودند. اینان قربانیان دادگاهی بودند که پس از ورود ارتش شاهنشاهی به شهر، آنها را محاکمه و محکوم به اعدام کرده بودند.

.... شانای صورت حساب ناهار را برای همکارانش خواند و توضیح داد که پول ناهارشان کمتر از پول نان و پنیر و یا نان و هنداونه­ای شد که هر روز جداگانه تهیه می­کردند و گفت تصدیق می­کنم که سفره ما رنگین نبود، اما برکت داشت. همه برای آن زحمت کشیده بودیم کسی حق کسی را نخورد. کسی بدون کار کردن سر سفره ننشست و کسی هم گرسنه نماند.

...

نهایت ارتباط صمیمانه، به دور از تعارف، دقیق و بسیار انسانی که ما بین مبارزان وجود دارد سرشار از شرف، یکرنگی و وفاداری به اهدافشان است و اینکه در اشک سبلان به کرات از بزرگان و اسطوره­های دیار آذربایجان نام برده می­شود و از جوانمردی، قلندری، وطن دوستی و شیر مردی آنان در حفظ آبرو و حیثیت وطن و توده مردم صحبت می­شود و نام دَده قورقود، بابک، کوراوغلو، قاچاق نبی، ستارخان، باقرخان، و.... بر زبان­ها جاری میشود ستودنی است و جلوه­ی خاص و ویژه­ای به موجودیت رمان و آمیختگی آن با تاریخ بزرگ آذربایجان می­دهد. هر چند شاید کسانی باشند که عیب و ایراداتی برای رمان داشته باشند ولی حسب قانون روان شناسی حیات و تعلیم و تربیت، حقیر، دیدگاه کاملاً مثبتی بر کل رمان داشتم و نقطه مثبتی را گرفته و در تقویتش گام برداشتم. یادباد بزرگان و جوانمردان وطن و عشق بر یاد و خاطرشان.

                                                          دکتراکبر رضایی مولان