بهجت و شادی برفت از عالم عرفان ما
روح ما رفت و جدا افتاده تن از جان ما
گرامانی این دل غمگین دهد خوابم رود
تا به خواب خوش شود شاید دمی مهمان ما
کی شود تا مادری زاید چو او با معرفت
معرفت را قله ای بود او در این دوران ما
عدل او را زهد و تقوایش هویدا کرد ه بود
کو کسی تا در عدالت، او شود برهان ما
هرکسی کو دم ز عرفان میزند باشد خموش
چون که در احکام و عرفان بوده او میزان ما
هان ز پیروزی حزب اله خبرها داد ه بود
تا که آسیبی نبیند باور و ایمان ما
او کلید و رمز عرفان را چنین فرموده بود
عامل ار باشی شود خود رهنما جانان ما
گرچه بهروزا بسی از فضل او را گفته ای
کی شود کافی مگر این دفتر و دیوان ما
شعر«بهروز صبوری»
1391/02/25به نقل ازپایگاه اطلاع رسانی حوزه